زبان شیرین فارسی که ازدوران های بسیاردوردر تاریخ تا کنون یکی از زبان های رایج دربوده ، همواره با آثاری آمیخته بود که به آن شعر می گویند جملاتی شیرین تر از معمول که گاه با وزن و قافیه و منظوم و گاه غیر منظوم ، اما ناقل احساسات و عواطف شاعر که متاثر از جائی یا چیزی یا کسی شده باشد که چون خواننده نیز آن را بخواند تحت تاثیر قرار گیرد.با این تعریف لازمه شعر این نیست که منظوم باشد و به گونه ای تحت نظمی خاص قرارگیرد.
حتی قبل ازآن که در دوران معاصر شاخه وسیع و گسترده ای به نام شعر نودر زبان پارسی به وجود آید نیز صاحب نظران بر همین عقیده بودند و تکیه اساسی روی
خیال انگیز بودن مطلب قرار داشت.
خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب ( اساس الا قتباس) وزن و قافیه را برای شعر امری فرعی می شمارد و معتقد است که اگرسخن دارای وزن و قافیه باشد ولی نیروی خیال شاعرانه بهآن راه نداشته باشد به آن سخن نظم گفته می شود نه شعر و ملک الشعرای بهار نیز چنین می گوید:
(ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نیافت
ای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت)
درزبان ما شعر جایگاه والایی دارد وصدها دیوان اعم ازدواوینی که درسطح جهان شهره خاص و عام گشته با آن که حتی به چاپ نرسیده در گسترش ، محبوبیت و غنای این زبان تاثیرات به سزایی داشته و دارند. با نگرش به ملل دیگر که هر کدام روزگاری برای خود استقلال داشته و با زبان ملی خود سخن می گفتند ، اما در برابر هجوم دیگران حتی در مرتبه اول همه چیز خود را از دست دادند ، من جمله زبان خود را ، شاید این شاید این گنجینه های پر ارزش نقش والایی داشتند اما اگر فاقد این ارزش ها بودیم هم چون ملل دیگر اکنون آثاری از زبان و تمدن اولیه خود نداشتیم . مثلاحفظ زبان شیرین پارسی پس از حملات ویران گری چون هجوم مغول یا اعراب ، بدون حضور
شاعران وسخنان گوهر بارشان اگر غیر ممکن نمی نمود بسیار مشکل بود .در حالیکه در بیش از هفت قرن به صورت مسلم و قطعی امرا ، سلاطین و شاهان محلی حاکم بر ایران یا بیگانه بودند و یاهمچون نوکران چشم وگوش بسته ، به فرمان بیگانگان ودر
حالی که دردوران های نکبت بار تسلط اعراب بر ایرانیان ، حیوانات ا نسان نمایی چون خلفای بنی امیه و بنی عباس بر سرنوشت جهان اسلام حاکم بودند و این خلفا تعصبات جاهلانه ای نسبت به قومیت خود داشتند. در حالی که کوچکترین بی اعتنایی به هر یک از مظاهر قومیت عرب جزایی کمتر از مرگ نداشت ، آیا اگرزبان شیرین شعر نبود که این امرا را جذب کند ما امروز زبانی به نام فارسی داشتیم ؟ خیر.
پس این هنرمندان بزرگ عصر سخنوری بودند که باژرف اندیشی و ظرافت خاص خود نه تنها در طول تمام دوران ها بیانگر عشق وعاطفه بودند و نه تنها با هنرمندی ، زبان شیرین فارسی درعمق وجود بیگانگان نیز می کاشتند و نه تنها با زیباترکردن کلام، وحشیانی چون مغولان و بیابان گردهایی چون اعراب را نیز مجذوب فارسی می کردند ، بلکه در طول تمام تاریخ پژواک رسایی برای بانگ و فریاد افراد تحت ظلم و طبقات ستم کش جامعه نیز بودند واگر از آن عده که سخن وری را روزی نامه خود کردند بگذریم سایر سخنوران را می توان سربازان دلیری بر شمرد که بانثار خون قلم خود ، حریم زبان پارسی را پاسداری کردند که البته این بزرگ مردان عرصه ی علم وادب برای همگان حتی بیگانگان نیز شناخته شده اند و با سخنان دُرّ وار خود وبا کلام دلنشین خود ، خود را و زبان فارسی را جاویدان ساختند .
آثاری چون شاهنامه سراسر حماسه که پیغمبر سخن پارسی طوس سرود وکلام شیخ سعدی شیرازی که دریایی بی پایان از نصایحو پند حکمت است وحافظ سرور غزل سرایان جهان که با شاهکار خود عشق راستین را جاودان ساخت و.... .
در این تحقیق سرگذشت این بزرگ آمده است که آشنایی با زندگی آ ن شاید از جهات مختلف بر همگان لازم باشد.
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه دراین گوشه میخانه بمیرم!
درویشم وبگذار قلندر نشانه
کاکل همه انسن به سر شانه بمیرم !
میخانه به دور سر من چرخدو اینم!
پیمان که به چرخیدن پیمانه بمیرم!
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام توام بی طمع دانه بمیرم! شمعی وطواف حرمی بود که می خواست
پروانه بزایم من و پروانه بمیرم !
من در یتیمم ، صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه ودردانه بمیرم!
بیگانه شمرئنئ مرا در وطن خویش
تا بی وطن واز همه بیکانه بمیرم!
کُونی زن میخانه بگو به جان به لب آور
تا با تب ولب بر لب جانانه بمیرم!
آن سلسله زلف که زنار دلم بود
در گردنم آویز که دیوانه بمیرم!
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم!
در گوشه کاشانه بسی سوختم اما
آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم!
سرباز جهادم من و از جبهه ی اطرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم!
تولد شهریار و خانواده ی پدری شاعر
از جمله پرآوازه ترین شعرای کهن سرای معاصر ایران می توان از غزل سرای زبردست
و عارف سوخته دل شهریار نمود .
سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در سال 1285 ه.ش در شهر تبریز ودرخاندانی از سلاله ی سادات پای به عرصه ی گیتی گذارد.پدرش حاجی میرزا
آقا خشکنامی از سادات آذربایجان و متولد خشکناب تبریز و مردی متدین و وارسته بود که با علم و دانش آشنایی دیرینه داشت و اهل ونزل را نیز به دین سو رهنمون بود ، او دروزارت عدلیه ی آن دوران شاغل و به واسطه ی اعتماد مردم مورد تایید آشنایان قرار داشت ضمن این که ازخوشنویسان دوران خود نیز به شمارمی رفت.رشد اولیه و بچگی شهریار در ده بود« حیدر باباکوه» و بزرگ ترین شانس او در زندگی این بود که الفبا را نزد اشخاص با ایمان تعلیم دیده ، شهریار در طول دوران طفولیت و نوجوانی و جوانی ازمحضر و محبت پدر برخوردار بود و تحت تعلیمات وی قرار داشت .
اوتحصیلات ابتدایی خود را در شهر تبریزگذراند و در آغاز نوجوانی برای کسب معلومات بیشتر به تهران رهسپارودر مدرسه دارلفنون ادامه تحصیل داد،ضمن اینکه در این مدت به شعر و شاعری نیز علاقه مند بودومورد توجه محافل ادبی قرار داشت .
شهریار در سن (6) سالگی در خانه عمه اش ساکن بود در این سن به دو کتاب قرآن و حافظ علاقه بسیاری داشت و با آیات الهی آشنا بوده و مغز و قلب وی با این کلمات عجین شده بود.
نخستین دوره تربیت و تحصیل
شهریار به زبان فرانسه هم علاقه بسیاری داشت و در سن 14 سالگیبه 4 زبان تسلط داشت:
ترکی ،فارسی،عربی ،فرانسه.
ذوق ادبی اش را مدیون ادرش بود ، مادرش سواد خواندن و نوشتن نداشت اما چون
پدری اهل علم وادب داشت محفوظات شیرین ادبی بسیار داشت ، اشعار بسیار لطیف ترکی ، فارسی، عربی به خاطر داشت و مخصوصا زمانی که خود او شعر می خواند اشک می ریخت و حال مادر در او هم منعکس شده بود.
در 4 یا 5 سالگی اولین شعر لطیفی که به ذهنش رسید دو بیتی ترکی بود.