سرآغاز
خواهر و برادر عزیز که در زندگى زناشویى اختلاف دارید، در دو فصل گذشته، راههاى ایجاد صمیمیت، صلح، سازش و برکندن ریشههاى اختلاف و تشنج خانوادگى را خواندید. در این قسمتِ آخرین، سخن ما با زن و شوهرهایى است که متأسفانه نتوانستهاند با هم کنار بیایند و زندگى زناشویى آنان کانون جدالِ پیوسته و عارى از عشق، همراهى، همدلى و همگرایى است. خانوادههایى که هیچ کدام از زن و شوهر یا یکى از آنها حاضر نیست به سوى همگرایى و رفع کدورتها و به وجود آمدن صمیمیت قدمى بردارد یا یکى از آنها به انحرافهایى مبتلا شده و تداوم همسرى با او پذیرفته نیست یا پیوند آنان از ابتدا نادرست بوده و اصلاحپذیر نمىباشد و تداوم آن جز شکنجه و درگیرى روحى، ثمرهاى ندارد.
به این برادران و خواهران عرض مىکنیم حالا که نتوانستهاید و نمىتوانید زندگى زناشویى خود را به نیکویى ادامه دهید، دستکم در انتخاب راه دوم یعنى طلاق و جدایى راه نیکو و محترمانه پیش گیرید.
طلاق ضرورتى انکارناپذیر
برخى از ادیان تحریفشده کنونى و بعضى ملتها بُریدن پیوند زناشویى و طلاق را جایز نمىدانند و زن و شوهر را موظف مىشمارند تا آخر عمر به زندگى زناشویى خود در هر وضعى ادامه دهند! در دیانت مسیحى کنونى عقد ازدواج قابل بُریدن نیست و فقط مرگ مىتواند آن را از بین برد. کلیسا به استناد کتب مقدس خود منع طلاق را به دین مسیح نسبت مىدهد. منع، یک استثنا (زنا) دارد و آن را مجوّز طلاق مىشمرند.
کاتولیکها با تعبّد و پاىبندى به آموزههاى انجیل، به هیچ روى طلاق را جایز نمىدانند؛ حتى اگر زوج مبتلا به جنون، عادات خلاف اخلاق [= سادیسم] و اعتیاد به مشروبات الکلى شده باشد. ازدواج با زنى که از چنین شوهرى طلاق بگیرد، در حکم زنا مىباشد.
هندوها مانند کاتولیکهاى مسیحى، طلاق را جایز نمىدانند و گمانشان آن است که عقد ازدواج زن و مرد در آسمانها بسته مىشود و رهایى از آن جایز و امکانپذیر نیست.
در کشورهاى اروپایى نیز در قرنهاى گذشته طلاق مجاز نبود و قانون طلاق در این کشورها از قوانین جدید است. در فرانسه تا پیش از انقلاب کبیر، طلاق قانونى نبود و براى موارد اضطرارى، جدایى جسمانى موقت تجویز مىشد، یعنى زن و مرد موقتا جدا شده و در خانههاى جداگانه زندگى مىکردند اما تعهدات زناشویى جز وظیفه انفاق توسط شوهر و وظیفه تمکین از سوى زن، برقرار بود. هیچ کدام حق نداشتند همسر اختیار کنند و ارتباط نامشروع آنان قابل پیگیرى بود. جدایى موقت، حداکثر سه سال بود و پس از آن زن و مرد ناچار بودند با یکدیگر زندگى کنند.
پس از انقلاب کبیر، دولت فرانسه قانون طلاق را پذیرفت و بیشتر دولتهاى غربى پس از فرانسه این قانون را اعمال کردند. در انگلستان از 1236ش 1857 طلاق امکانپذیر شد.
طلاق یک ضرورت انکارناپذیر است و بسیارى از متفکران غربى آن را پذیرفتهاند. «انریکوفرى» استاد دانشگاههاى رم و بروکسل مىگوید:
قبول طلاق در بسیارى از موارد از تعدد زوجات، زناى محصنه و آدمکشى ممانعت به عمل مىآورد.
«برتر اندراسل» اظهار مىدارد:
زناشویىِ ناگسستنى، عامل اصلى زناکارى مىباشد.
«بنتام»، قانونگذار انگلیسى، در نپذیرفتن منع طلاق توسط کشورهاى غربى مىگوید:
در بیشتر کشورهاى متمدن جهان همزمان با مسئله پیوند زناشویى گویا سعى مىکنند مردم را از ازدواج دور سازند، چرا که مَنع و جلوگیرى از طلاق باعث جلوگیرى از ورود به ازدواج مىباشد. اگر بیزارى، نفرت، دشمنى و شقاق حاصل شود، بستن زن و شوهر با زنجیر اجبار براى ادامه زندگى بهتر است یا انحلال پیمان زناشویى و دادن فرصت به آنان براى پایهگذاردن زندگى جدید و نوین دیگرى بر پایههاى محکم؟ آیا قلبهاى آنها بر اثر نفرت و دشمنى از هم بپاشد و علیه همدیگر توطئه کنند، بهتر است یا تبدیل [و جایگزین کردن [همسر مخاصم با همسرى دوست؟
اسلام با همه تأکید و توصیهاى که بر استوارى خانواده، ارزشمندى ازدواج و ناپسند بودن طلاق دارد، در جاى خود و در کانونهایى که جز اختلاف، درگیرى، نفرت و انزجار، ثمرى ندارد، طلاق را روا دانسته، بلکه توصیه کرده است. اگر نتیجه و حکمت ازدواج از پیوند و وصلتى حاصل نگردد، بلکه عکس نتیجه دهد، اصرار بر تداوم آن با هیچ معیارى پذیرفته نیست. فلسفه ازدواج افزون بر تولید نسل و تربیت فرزندان صالح، ایجاد کانون صفا، آرامش و لذت و کامجویى زن و شوهر است. وقتى ازدواج کانون آرامش و لذت براى زن و شوهر را فراهم نگرداند و فرزندان صالح و تربیتشدهاى نتیجه آن نباشد، بُریدن آن پسندیدهتر از تداوم آن است.
طلاق و جدایى، سرانجامِ ناسازگارى مرد است یا زن. در جایى که مرد خواستار طلاق است و به زندگى با همسرش رضایت نمىدهد، پس از توصیههاى فراوان به گذشت، همراهى و سازش، خطاب به او تصریح شده:
«یا به پسندیدگى، آنان را در قید همسرى نگه دارید یا با احسان و نیکى آنان را رها کنید و بر شما روا نیست از آنچه به آنان (مهریه) دادهاید چیزى بستانید.»
«هر گاه زنانتان را طلاق دادید و مهلتشان [عِدّه آنان] سر آمد، یا آنان را به نیکویى نگه دارید یا به نیکویى و پسندیدگى رها کنید. مبادا آنان را در حباله نکاح خود نگه دارید تا به آنان زیان رسانید؛ هر کس چنین کند، به خویشتن ستم کرده است.»
در آیات بالا دو راه براى مردانى که سرِ ناسازگارى دارند، گفته شده است: تداوم صحیح و نیکوى زندگى یا جدایى پسندیده؛ همین که طلاق را با قید «معروف» و «احسان» به عنوان راه دوم نشان داده، دلالت بر صحیح، جایز و پسندیده بودن آن دارد، گرچه تداوم صحیح زندگى از طلاق نیکوتر و پسندیدهتر است، ولى جدایى با در دیانت مسیحى کنونى عقد ازدواج قابل بُریدن نیست و فقط مرگ مىتواند آن رااز بین برد.
کلیسا به استناد کتب مقدس خود منع طلاق را به دین مسیح نسبت مىدهد.
رعایت ضوابط و حقوق شرعى، بهتر از تداوم زندگى با نارضایتى و اجبار و همراه با اختلاف و نفرت است.
در مورد طلاق ناشى از ناسازگارىِ زن مىفرماید که ابتدا سعى کنید با راههاى مختلف همسر خود را به زندگى برگردانید و علاقهمند سازید. اگر موفق نشدید، به داور و حَکَم متوسل شوید و از افراد صالح و توانمند براى رفع اختلاف کمک بگیرید. چنانچه آن هم نتیجه نداد و زن دید نمىتواند شرایط همسرى را رعایت کند و مرد هم احتمال داد که نتواند زنِ بىمیل و متنفر از زندگى را به خوبى و درستى نگه دارد، روا است زن فدیه دهد (مَهرش را ببخشد) و مرد فدیه بگیرد و از هم جدا شوند.