قسمت اول – نمونه صنعتی و تضادهای اجتماعی
مدتهای مدید رشد اقتصادی و مخصوصاً صنعتی کردن به عنوان شرایط
لازم جهت پیشرفت اجتماعی معرفی شد. دو قرن گسترش سرمایه داری موجب چندین برابر شدن ثروت وخدمات و راه آهن و کشتیرانی و ایاب و ذهاب هوایی و مدارس و بیمارستانها وآسمان خراشهای متعدد د رمراکز کشورهای صنعتی گردید. اما در بطن ثروت فقر از بین نرفت : فقر قدم به قدم در حلبی آبادها و گتوها مشاهده میشود و به محض اینکه مختصر تحفیفی در آن به عمل میآید بحرانهای مختلف و رکوردهای اقتصادی دوباره آن را تشدید میکنند.
شهر گرایی شدید انواع روابط قدیمیخانوادگی و اجتماعی را به هم میزند و روابط حرفه ای مزدی را که به خشونت و انزوا طلبی منجر میگردد تقویت میکند. روش زندگی که توسط رسانههای گروهی تبلیغ میگردد دائم باعث افزایش نیازها و خواستهها و محرومیت از حق و موجب عدم رضایت میشود. همه این توسعهها اولین قربانیان خود را از میان گروههای کامل و اشخاص مسن و جوانان محروم از کیفیت بالایی کاری و زنان و کارگران مهاجر انتخاب میکنند.
سوسیالیسم یا طرد مناسبات تولید سرمایه داری، نیروهای مولد را در خدمت نیاز مادی و فرهنگی تمام ملت میگیرد و نه فقط در خدمت منافع گروهی معدود. این دگرگونی جهشی را در جوانان موجب میشود و باعث میگردد که دردهای قدیمینظام بویژه بیکاری و تورم و فقر حذف و یا لااقل تقلیل یابد.
اما سوسیالیسم اروپایی شرقی تاکنون موفق به خلق یک « تمدن جدید صنعتی نشده است : این سوسیالیسم زائیده سرمایه داری است و خطوط زیادی از آن را حفظ کرده است :
تقابل شهر – روستا، فاصله بین کارگر و کشاورز و سلسله مراتب کا ررویی و کار فکری و فرمانبری و فرماندهی که تداوم نابرابریها را به دنبال خود میکشند، افزایش میدهد البته این نابرابریها در بلوک شرق به اشکال بسیار تخفیف یافته تر از نابرابریهای غرب خود نمایی میکنند اما برخی پیروزیها باعث برانگیختن تضادهای دیگری شده اند.
قابل ذکر ترین این تضادها در زمینه آموزش مشاهده میشود. به مرور که آموزش گسترده تر میگردد سطح خواستهها افزایش بیشتری مییابد. در حالی که دانشگاه فقط برای یک طبقه نخبه مهیا شده است. فقط تلاشهای ساده و کوچک و کم اهمیت و تکراری ارزش پیدا میکند و این مسائل باعث ارضای توقعات باطنی و درونی شخصیت انسانی نمیگردند. انسان کامل جامعه سوسیالیست فقط در حد خوشحالی حاصله از کار شکل میگیرد واین خوشحالی مبتنی بر فراتر رفتن از مرز « اصول » بازدهی نیست. بلکه در شکوفایی قدرتهای خلاصه اش بوجود میآید
فصل اول : سرمایه داری و فقر :
د رقرون وسطی : فقر ارزش اصلی و فضیلت انسان محسوب میشد، مفروحی که پاسخگوی نیازهای عصر روابط فئودالی بود.
در آن عصر تجمع ثروت برای رسیدن به تولید و نفع بیشتر هنوز شناخته نشده بود و توده مردم بر روی زمین کار میکردند و مایحتاج خود را از زمین بدست میآوردند و تبادل کاها هنوز مرسوم نبود. یا جهش سرمایه داری، پول به ارزش اصلی مبدل گردید. به موجب فلسفه پروتستان که در این گسترش نقشی ایفا میکند بر همگان مبرهن است که پیروزی مادی علامت انتخاب الهی و فقر نوعی گناه یا عیب و نقص به حساب میآید. جای تردید نیست که اولین اقتصاد دانانی که ایدئولوژی نظام سرمایه داری را ارائه دادند فقر را جزء معایب ساختار اجتماعی نمیدانستند بلکه فرد را مسئول و ضعیتی قلمداد میکردند که در آن قرار گرفته بود و میتوانست با تلاش و کار از این وضعیت نجات یابد در رابطه با این اصل بود که اقتصاد دانان مذکور در مقابل مداخله حکومت و قوانین مربوط به فقرا، قد علم کردند، قوانینی که با ( نظم طبیعی ) مخالف بود چون به موجب نوشته ( امالتوس ) این قوانین « تنبلها و مسامعه کردن... را هم طراز با انسانهای فعال و کوشا » میدانست و در نتیجه باعث نمیشد که افراد تنبل و مسامعه گر به سوی فعالیت خستگی ناپذیری ترغیب گردند که «جهش اصلی ترقی حکومت را در خود نهفته دارد. »
« رساله ای درباره اصل جمعیت » علی رغم وجود فقر دائمیو بدبختی طبقات تلاش گر و علی رغم بحرانها و رکوردهای اقتصادی و انتقادات نویسندگان سوسیالیست توسعه سرمایه داری از باورهای عمیق لیبرالها است. در تحلیل آنها فقر جزء موارد فراموش شده محسوب میشود و به صورت یک پدیده مرذی و اخلاقی جلوه میکند رکورد اقتصادی بزرگ سال 1930 با پی امد میلیونها بیکاره ضربه محکمیبر این آرامش وارد نمود اما طرفداران فلسفه « کینس » خیال میکردند میتوانند این مشکل را با اعمال سیاست کار تمام وقت وکمکهای اجتماعی حل کنند در این کار همزمان با جنگ دوم جهانی آغاز شد واین جنگ باعث توسعه جدیدی میگردد.
اقتصاد دانان تنها در دهه 1960 توانستند تضاد فقر را در بطن جامعه و فور یعنی در « امریکای دیگر » و پس در « اروپای دیگر » کشف نمایند. افکار عمومیبیش از هر زمان دیگر براین باور دست یافت که نه تنها اثر از تقسیم برابر ثمرات رشد اقتصادی بر چشم نمیخورد بلکه بخشی از جمعیت در زمان رشد اقتصادی در حاشیه قرار میگیرند این گروه از مردم عبارتند از : صنعت کاران کوچک و روستائیان، بیکاران، افراد مسن ویا افراد تنها واقعیتها این خانوادهها به صورت ملتی در داخل ملت متجلی میشوند. جوانان فقر را از والدین خود به ارث میبرند. آنها در کار و امتیاز ات جامعه شریک نیستند سایر جوانان که کمتر مورد بی مهری میباشند. به خاطر تعلق طبقاتی خود نمیتوانند به سطحی از آموزش و شغل دست یابند که خاص طبقات برتر است.
مرگ و محیط زیست
اگر چه فضای محیط زیست به عصر حاضر مربوط نمیشود اما انقلاب
صنعتی به این روند سرعت بخشید. تا قرن نوزدهم شهرها با طبیعت در تماس بودند اما از آن زمان به بعد این شهرها دررابطه با نیازها و مقتضیات تکنیکی و سیاسی گسترش یافته اند. در ایالات متحده امریکا در هر دقیقه دو هکتار از طبیعت جذب بزرگراهها وگسترش شهرها و فرودگاهها و تاسیس پارکهای اتومبیل و سایر ( خواستههای مدرن ) شده است. صنایع چند شاخه ای روستاها را بلعیدند. همان طور که از بولستون تا واشنگتن ویا از سان فرانسیکو تالوس آنجلس را که درنوردیدند. بر بالای گروه صنعتی پیچیده ای که توکیو و ( یوکوهاما ) را در برگرفته است پوششی از دود صنعتی به چشم میخورد و ژاپنیها به ندرت میتوانند در افق قله پوشیده از برف « فوجی » را تماشا کنند سرمایه داری، منابع نادر وبی بدیل طبیعت و فضا و مواد اولیه را به حد اسراف حیف و میل میکند. سرمایه داری برای اینکه و خارج تولید را به حداقل برساند و خارج اجتماعی را به حداکثر افزایش میدهد. و خارج اخیر را تودههای مردم باید به عهده بگیرند. سرمایه داری که از اسراف در مرکز خود اقناع نمیشود منابع کشورهای تحت سلطه را به غارت میبرد و کارخانجات آلوده کننده محیط، را در این کشورها تاسیس میکند.
تفالهها و زواید نفتی و آهن کهنه و پیتهای حلبی و بسته بندیهای پلاستیکی و اشغالهای دیگر مسیر مردم را مسدود و آب و هوا را آلوده میکنند و مرگ حیوانات و انسانها را به همراه میآورند.
فصل دوم – تفاوتهای فرهنگی :
در هر جامعه مدرسه دو کار اصلی را انجام میدهد : یکی انتقال علوم و دیگری تلقین یک ایدئولوژی :هر دو یک زمان انجام میگیرند و برای رسیدن به هدف واحد با یکدیگر رقابت میکنند. هدف مذکور همان هماهنگ کردن کودک با نظام مفروض روابط اجتماعی است. بدین ترتیب مدرسه هم واحد وهم متفرق است. واحد است چون ایدئولوژی واحدی را که همان ایدئولوژی طبقه حاکم است تبلیغ میکند و بقیه ایدئولوژیها را طرد مینماید. متفرق است چون با ععلش به تدریج افراد را تصفیه و آنها را آماده میکند تا هر یک در روند تولید نظامیرا احراز کنند.
مدرسه علوم اولیه را به همه میدهد و همگان را با آن آشنا میکند که مشروعیت نظام هدف آن است به مرور که سطح آگاهی بالاتر میرود علوم بیش از پیش پیچیده میشوند و تجدید و ترکیب قدرت فرماندهی را تضمین مینمایند اگر این انتخاب برتر تحصیلی تقریبا با ساختار طبقات اجتماعی انطباق دارد نباید فراموش کرد که مدرسه فقط در یک دوره مشخص اثر میگذارد حتی اگر این دوره طولانی شود. این اثر مدرسه با اثرات تعلیماتی خانوادگی که قبل از مدرسه است درهم میآمیزد. ( همه میدانیم که نتیجه تحصیلی بیشتر ریشه در ویژگیهای خانوادگی دارد تا ویژگیهای خود مدرسه ) واین نتایج مدرسه هر چه باشد یک عامل در بدو فارغ التحصیلی فرد نقش اصلی را ایفا میکند و آن تقسیم کار است که بر نحوه تولید استوار میباشد گسترش کمیآموزش در کشورهای سرمایه داری پیشرفته این نقشهای مدرسه را متهم نمیکند.
این گسترش فقط پاسخگوی حق طلبیهای روز افزون طبقات متوسط و مردمیجامعه است واین طبقات گسترده مذکور را نوعی وسیله دست یابی به یک حرفه ویا ابزار گسترش شناخت خود از دیدگاه مبارزه اجتماعی میپندارند. ا زطرف دیگر گسترش آموزش پاسخگوی لزوم ارتقاء سطح متوسط کیفی کارگران در مقابل انقلاب علمیوفنی میباشد. اما این ارتقاء کیفیت کاهش ارزش کالا را به دنبال دارد واین کاهش ارزش نتیجه گردش بازار یعنی نتیجه عرضه و تقاضا میباشد.