اندیشمندان ایران و اسلام به تفصیل درباره تاثیر محیط و عوامل اکتسابی, یا فطرت و طبیعت, بر رفتار آدمی سخن گفته اند و با تمثیل و روشهای شبه تجربی به گونه ای جذاب نکات مهمی را عنوان کرده اند.
فردوسی که از گهر و نژاد و هنر می گوید در حقیقت چکیده حکمت باستانی ایران در مورد این واحد زیستی _ روانی_ اجتماعی که انسان می خوانیم به نظم در آورده است.
سعدی نیز مباجثه امروز ما را درباره ژنتیک و محیط عنوان می کند که گاه می سراید:
شگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد
و گاه می گوید:
شمشیر نیک زاهن بدچون کند کسی ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
امروز می کوشیم بامشاهده دقیق و ترتیب آزمایش به پاسخی برسیم که ادیبان و حکیمان و فیلسوفان گذشته از طریق منطق و جدل و تمثیل و شهود و اشراق در پی آن بوده اند. البته در این راه به پیش رفته ایم اما به پاسخ کامل نرسیده ایم.
می دانیم که مسائل زیست شناختی ممکن است در بزهکاری نقشی داشته باشد. تریزومی xyy, یا صرع, یا نشانگان قطعه پیشانی مغز شاید سبب بزهکاری ناخواسته یی گردد.
دانسته ایم که مسائل روانشناختی هم ممکن است به بزهکاری منجر شود: محیط روانی نامناسب خانه, جو بی اعتمادی و سوء طن, و توهین و تحقیر نسبت به کودک, بزهکار روان _ نژند می سازد.
می دانیم مسائل جامعه شناسی هم از اسباب بزهکاری است: محرومیت, فقر, بی سوادی, کثرت نامتناسب جمعیت, و تبعیض, بزهکار حرفه ای می سازد.
روزگاری بیماری جسمی, داغ ننگ و مایه طرد و سرزنش و محکومیت و مجازات بود. هنوز هم ریشه هایی از این اندیشه باقی است. حتی امروز نیز بیمار جذام و مسلول از بقایای این دیدگاه در رنجند. سپس روزگاری رسید که نه بیماری جسمی, بلکه بیماری روانی موجب قضاوت منفی اخلاقی و مجازات و آزار و شکنجه می شد. تمدن اسلام, رفتار انسانی با بیمار روانی و درمان و نه مجازات او را توصیه کرد. اکنون بیمار روانی را نه به عنوان گناهکار, بلکه بهعنوان بیمار می پذیریم.
اما درباب, بزهکار هنوز همه ما او را بی توجه به ریشه ها و اسباب بزهکاریش, از نظر اخلاقی مورد قضاوت قرار میدهنیم و به کیفر او فرمان میدهیم. حال آنکه بسیاری از بزهکاران, بیمارانی هستند که بزهکاری, نشانه بیماری ایشان است وبرحسب قاعده کلی اسلامی بیمار و نیازمند درمان هستند, ومهم تر از درمان آن است که از این بیماری اجتماعی پیشگیری کنیم.
چگونه از بزهکاری پیشگیری کرد؟ پاسخ به این پرسش در هر عصر برحسب دیدگاه رایج آن عصر و برپایه آگاهی علمی آن دوره متفاوت بوده است.
نخستین اندیشمندان در سپیده دم تاریخ, بیشتر به ذاتی بودن رفتارها, چه خوب و چه شریرانه باور داشتند. این باور در طول زمان به صورت دیدگاهخ پیش ساختگی پرداخت شد. دیدگاهی کگه می پنداشت انسانی کوچک اما کاملاً شکل گرفته در نطفه مرد جای دارد که از هر نظر کامل است و تا هنگام تولد و پس از ان تنها از نظر جثه رشد می کند.
جان لاک, با نفی اعتقاد به ویژگیهای ذاتی, رفتارها را فقط ناشی از یادگیری و تجربه دانست. این دیدگاه با اندیشه آزادیگرایانه و مردگرایانه عصر روشنفکری متناسب بود.
وی می گفت کودکان به طور ذاتی خوب و نه بد هستند. همه برابر زاده می وشند. شرایط, تداعیها, تکرار, تقلید, پاداش, و تنبیه می تواند کودک را نادان و ستیزه جو, یا فرهیخته و نیکوکند.
روسو, که خرمن جنبش رمانتیک را در تاریخ اندیشه ها شعله ور کرد گفت: بگذاریم کودک به گونه یی آزاد استعدادهای فطری خویش را آشکار کند. به آنان بیاموزیم که خود بیندیشند و از تاثیرات مخرب جامعه به دور باشند. آن گاه رفتار بد از آنان نخواهیم دید. بدی و بزه ناشی از محدودیتها و قیدهای اجتماعی است.
داروین لورنتش و تین برگن بر موهبت های ذاتی که در محیط مناسب به صورت رفتارهای سازگارانه در می آید تکیه کرده اند.
فروید ذهنیات و رفتارهای انسان را محصول رشد و تابع قوانین ثابت دانست و رفتارها, از جمله رفتار بزهکارانه را به طور عمده ناشی از انگیزه های ناخودآگاه انگاشت. در پی او گروه عظیمی از جمله اگوست آیکهورن, هیلی, و برونر با دیدی روانکاوانه به تبیین بزهکاری پرداختند.
برحسب نظر آیکهورن, برای یافتن علل بزهکاری نه تنها باید عوامل بر انگیزنده ای را بجوییم که بزهکاری نهفته را آشکار کرده است, بلکه باید دریابیم چه چیزی بزهکاری نهفته را پدید آورده است. طبق نظر او معمولاً کودک با زمینه تکمیل شده برای بزهکاری متولد نمی شود بلکه این زمینه بیشتر به وسیله نخستین تجربیاتی که محیط بر کودک تحمیل می کند تعیین می گردد. کودک در ابتدا موجودی غیر اجتماعی است یعنی ارضای مستقیم غرایز اولیه را بی توجه به جهان پیرامون خویش می طلبد . پرورش درست کودک عبارت است از راهنمایی او از موقعیت غیر اجتماعی به موقعیت اجتماعی. این وظیفه در آغاز به عهده پدر و مادر و سپس آموزگاران است و در عصر ارتباطات. رسانه های گروهی نیز در آن سهیم اند. اما رشد برخی کودکان مسیر دلخواه را دنبال نمی کند, از این رو کودک یاغیر اجتماعی باقی می ماند یا با سرکوبی تمایلات غریزی خویش تظاهر به سازگاری اجتماعی می کند که این وضعیت به بزهکاری نهفته موسوم است.
هیلی و برونر با بررسی زندگی خانوادگی بزهکاران نوجوان در قیاس با نوجوانان غیر بزهکار همان خانواده ها دریافتند بزهکاری نماینده انحراف از جریان رفتار مطلوب اجتماعی است و عامل آن تمایلات ارضاء نشده و در عین حال خنثی شده و محرومیتهایی است که سبب نارضایتی عمیق شده است. بزهکاری در خواسته های ارضاء نشده ریشه دارد و نماینده واکنش به سوائق درونی, افزون بر محرکهای بیرونی است. در مقایسه بزهکاران با خواهران و برادران غیر بزهکارشان آشکار شد که گروه اخیر ناکامیهای یکسان رابا حدت کمتری حس می کنند و عده معدودی هم که ناکامیها را همچون گروه بزهکاران باشدت زیاد حس می کنند روشهای ارضای جبرانی را در مجاری دیگری به جز بزهکاری می یابند. افزون بر این, غیر بزهکاران روابط انسانی ارضاء کننده تری رانسبت به بزهکاران داشتند. بزهکاران از پیوند عاطفی نیرومند و همانند سازی عاطفی با والد محروم بودند که منجر می شد به نارسایی در ایجاد سنجش وجدانی و اخلاقی و آرمانگری شخصیت, یعنی فرامن . فرامن نارسای آنان قادر به منع رفتار نامطلوب نبود. این پژوهشگران دریافتند بزهکاران از ابتدای زندگی خویش به میزانی بیشتر از غیر بزهکاران مورد مخالفا و طرد قرار می گرفتند, بی قرار و آشفته حال بودند و ارضای نیابتی نیازهای روانشناختی خویش را تنها در بزهکاری می یافتند.
اریکسون به دیدگاه روانکاری بعد اجتماعی گسترده تری بخشید و تعاملهای کودک را با محیط خویش که می تواند به رفتار سازگارانه یاناسازگارانه منجر شود بررسی کرد.
پیاژه به چهارچوب شناختی _ رشدی ذهن و رفتار تکیه کرد و نکاتی را درباب قضاوت اخلاقی کودکان عنوان نمود که سپس کولبرگ, آنها را به عنوان مراحل رشد قضاوت اخلاقی و توجه به قوانین و عمل به آنها بررسی کرد و گسترش داد.
رفتار گرایان تنها به تجربیات محیطی پرداختن که از طریق پاداش و تنبیه رفتار را شکل می دهد.
واتسن ادعا می کرد: اگر به من یک دوجین کودک شیرخوار و محیطهای ویژه ای را برای پرورش آنان بدهید, تضمین می کنم هر کدام را به صورت اتفاقی بر گزینم و به گونه ای اموزش دهم که به هر نوع متخصصی که می خواهم, تبدیل شود: پزشک, حقوقدان, هنرمند, بازرگان, رئیس, و حتی گدا و دزد, بدون توجه به استعدادها و خواسته و تواناییها, و مشاغل و نژاد اسلاف او.
جان بولنی, روانپزشک انگلیسی بهدنبال بررسیهای طولانی و دقیق درباره نوجوانان بزهکار دریافت محرومیت از مراقبت مادری, از جمله جدایی طولانی از مادر, عامل عمده ای در پیدایش بزهکاری است. او به ویژه بر آن چه که منش بی عاطفه نامیدد توجه یافت, یعنی ناوانی در برقراری روابط شخصی نزدیک با دیگران, در کسی که در دوران حساس کودکی دچار محرومیت از مراقبت مادرانه بوده است. بولبی خواستار تشخیص زود هنگام این منش, و مقدم بر آن خواستر پیشگیری شد, به نظر او از بسیاری جداییهای طولانی می توان و باید پرهیز کرد.
اندی به عنوان واکنشی در برابر دیدگاه بولبی عنوان کرد که اهمیت تاثیر پدر را بر شکل گیری منش کودک نمی توان نادیده انگاشت و اگر نه در مراحل اول, اما در مراحل بعدی رشد این امر می تواند مهم باشد.