دلایل بر لزوم معاد
"الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا"در این جمله معاد را خاطر نشان مىسازد، همچنانکه جمله قبلى مبدا را تذکر مىداد، وجمله"وعد الله حقا"از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مىباشد، و معناى جمله: "وعده الله وعدا حقا"است، یعنى خداى تعالى وعده داده وعدهاى حق.
کلمه"حق"عبارت است از چیزى که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر، مطابق آنواقعیتباشد.بنا بر این، خبر و یا به عبارتى وعدهاى که خداى تعالى مىدهد به اینکه معادى درپیش استحق بودنش به این معنا است که خلقت الهى به نحوى صورت گرفته که جز بابرگشتن موجودات به سوى او تام و کامل نمىشود، و از جمله موجودات یکى هم نوع بشر استکه باید به سوى خداى تعالى برگردد.و این مانند سنگى است که از آسمان به طرف زمینحرکت مىکند که با حرکتخود وعده سقوط بر زمین را مىدهد، چون حرکتش سنخهاى استکه جز با نزدیک شدن تدریجى به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمین تمامنمىشود، اشیاء عالم نیز چنیناند، حرکتشان نهایتى دارد و آن برگشتبه خداى تعالى است، به همان مبدئى که از آنجا حرکت را آغاز کردند، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساختهمىفرماید: " یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه" (1) دقت فرمائید.
"انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."این جمله، جمله"الیه مرجعکم جمیعا"را تاکید، و معناى اجمالى رجوع و معاد را کهاین جمله متضمن آن است تفصیل و شرح مىدهد.
ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى که قرآنهمواره به آن دو حجتبر اثبات معاد استدلال مىکند اشاره نماید.حجت اول را جمله: "انهیبدؤا الخلق ثم یعیده"متضمن است، به این بیان که یکى از سنتهاى جارى خداى سبحاناین است که هستى را به هر چیزى که مىآفریند افاضه مىکند، و این افاضه خود را به رحمتشآنقدر ادامه مىدهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیتبرسد، در این مدت آن موجود بهرحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مىکند و از آن رحمتبرخوردار مىگردد، و اینبرخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معین.
بعد از آنکه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معین خود رسید اینرسیدن به نقطه نهائى فناء و هیچ شدن آن موجود نیست، زیرا معناى فانى شدنش باطل شدنرحمت الهىایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنى حیات، قدرت، علم و سایر آثاروجودى او بود، و معلوم است که رحمت الهى بطلان نمىپذیرد.پس، رسیدن به نقطه نهائىاجل به معناى گرفتن و قبض کردن رحمتى است که بسط کرده بود.آرى، آنچه خداى تعالىافاضه مىکند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذیر نیست.
پس، اینکه مىبینیم فلان موجود از بین مىرود و اجلش بسر مىآید، این سرآمدن اجلآنطور که ما مىپنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست، بلکه برگشتن آن به سوى خداى تعالىاست، به همان جائى که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا استباقى است، پس اینموجود نیز باقى است، و آنچه که به نظر ما، هست و نیستشدن مىباشد در واقع بسط رحمتخداى تعالى و قبض آن است، و این همان معاد موعود است.
و حجت دوم را جمله"لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."متضمناست، به این بیان که عدل و قسط الهى - که یکى از صفات فعل او است - اجازه نمىدهد کهدر درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسى که با ایمان آوردن در برابرش خضوعنموده، و اعمال صالح کرده و با آن کسى که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفرورزیده یک جور معامله کند.این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحتسیطره اسباب و عللطبیعى قرار داشتند، اسبابى که به اذن خدا یا سود مىرسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرتهم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.
پس، جز این باقى نمىماند که خداى تعالى بین این دو طایفه در زمانى که به سوى اوبر مىگردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤمنین نیکوکار را جزاى خیر، و کفار بد کار را سزاىبد دهد، تا ببینى آنان از چه چیز لذت مىبرند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت مىشوند.
بنابر این، تکیه این حجتبر دو چیز است، یکى بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمانو عمل صالح، و کفر و عمل ناصالح، و دیگرى بر کلمه"بالقسط"، این نکته را از نظر دور مدار.وجمله"لیجزى"بنابر آنچه از ظاهر بیان استفاده مىشود متعلق استبه جمله"الیه مرجعکمجمیعا".
البته این احتمال هم هست که جمله: "لیجزى..."متعلق باشد به جمله"ثم یعیده"، که در این صورت، کلام آن جنبه را که گفتیم یعنى جنبه فرقگذارى بین دو طائفه و بیان عدلالهى را ندارد، بلکه جنبه تعلیل دارد، و به یک حجت که همان حجت دومى است اشاره خواهدداشت.و از جهت لفظ آیه، احتمال دوم به ذهن نزدیکتر است.
"هو الذى جعل الشمس ضیاء و القمر نورا..."کلمه"ضیاء"بطورى که گفته شده - مصدر استبراى"ضاء، یضوء، ضوء و ضیاء"
همانطور که کلمه"عیاذ"مصدر استبراى"عاذ، یعوذ، عوذا و عواذا".و اى بسا که جمع باشدبراى کلمه"ضوء"، همانطور که کلمه"سیاط"جمع استبراى"سوط"و این عبارت چیزىدر تقدیر دارد که مضاف کلمه"ضیاء"است، و تقدیر آن"جعل الشمس ذات ضیاء و القمرذا نور"است، یعنى خداى تعالى خورشید را داراى ضیاء و ماه را داراى نور کرد.
و همچنین کلمه"منازل"در جمله"و قدره منازل"مضافى در تقدیر دارد، و تقدیرکلام: "و قدره ذا منازل"است، یعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها کرد تا در مسیر حرکتشدر هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غیر آن منزلى که شب قبلش در آنجا قرار داشت.نتیجهاین تقدیر الهى این شد که قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشید حرکت کند، تا از طرفدیگر باز به خورشید برسد، و یک دور تمام این حرکت قمر، یک ماه قمرى را و دوازده ماه یکسال را تشکیل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسیدگى به حسابها از این تقدیر الهىبهرهمند شوند.نکته دیگرى که آیه مورد بحث آن را افاده مىکند این است که خداى تعالى آنچه را کهدر بکار اندازى این تقدیر و این نظام آفریده، و نتایج و اهدافى که بر خلقت آنها مترتب ساخته، همه بحق بوده، زیرا نتایج مزبور اهدافى حقیقىاند، که بطور منظم بر مخلوقات او مترتبمىشوند.پس، در سراسر جهان خلقت نه لغوى در کار است، و نه غرض باطل و بیهودهاى، و نهتصادف و اتفاقى.
پس، خداى تعالى اگر این موجودات را خلق کرده و بر این ترتیب مرتب ساخته براىاین بوده که شؤون حیات شما را تدبیر، و امور معاش و معاد شما را اصلاح کند.پس او بهمیندلیل رب شما و مالک امر و مدبر شان شما است و جز او ربى نیست.
"یفصل الایات لقوم یعلمون" - احتمال دارد که منظور از"تفصیل آیات"تفصیل بهحسب تکوین خارجى باشد، و احتمال هم دارد منظور تفصیل به حسب بیان لفظى باشد، و بعیدنیست که بگوئیم اولى به سیاق آیه نزدیکتر است.
"ان فى اختلاف اللیل و النهار و ما خلق الله فى السموات و الارض لایات لقومیتقون"در مجمع البیان فرموده: اختلاف بین دو چیز به این معنا است که هر یک به طرفىمخالف طرف دیگرى برود، مثلا یکى در جهت نور حرکت کند و دیگرى در جهت ظلمت (2) وظاهرا این کلمه از ماده"الخلف"گرفته شده که به معناى پشتسر است، و اختلاف بین دوچیز در اصل به این معنا بوده که یکى از آن دو، پشت آن دیگرى قرار گیرد.و آنگاه استعمالشرا توسعه دادهاند به حدى که در مغایرتى که بین دو چیز باشد استعمال کردهاند، در نتیجه همبر حسب اصل لغت مىگویند"اختلفه"یعنى فلان چیز را پشتسر خود قرار داد، و هم بر حسبتوسعه مذکور مىگویند: "اختلف الناس فى کذا - مردم در این باره اختلاف کردند"که اینعبارت، ضد عبارت: "اتفق الناس فى کذا - مردم در این امر اتفاق کردند"مىباشد.و اماتعبیر"اختلف الناس الیه"معنایش این است که مردم پیرامون فلانى آمد و شد و تردد کردند، جمعى وارد بر او شدند و جمعى از نزد او خارج گشتند، که در این تعبیر هم معناى اصلى کلمهمحفوظ است، زیرا آن عده که وارد مىشوند آن عدهاى را که خارجاند پشتسر قرار مىدهند.
و منظور از"اختلاف لیل و نهار"یا این است که شب و روز یکى پس از دیگرى وارد بر زمینمىشوند، و هفتهها، ماهها و سالها را ترسیم مىکنند.و یا اختلاف ساعتشب و روز در اغلببقاع مسکون زمین است، چون شب و روز تنها در اعتدال بهارى برابرند.از روز اول بهار به بعددر نقاط شمالى روزها رو به زیادت مىگذارد، یعنى روز طولانىتر از شب مىشود، در نتیجههر روز از روز قبلش طولانىتر مىگردد، تا در اول تابستان به منتها درجه طول مىرسد، از آنروز به بعد روزها شروع به کوتاه شدن مىکند، تا در نقطه اعتدال پاییزى یعنى در روز اول پاییزدوباره برابر شب مىشود.
از شب اول پاییز به بعد شب رو به زیادت نهاده، تا به اول زمستان که نقطه نهائى طولشبها استبرسد، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به کوتاه شدن و در نهایتبرابر روز شدنمىرود، و این جریان در مناطق جنوبى به عکس است، در نتیجه هر زمانى که در مناطق شمالى روزهارو به بلندى باشد، در مناطق جنوبى رو به کوتاهى است، و در عوض شبهاى آنجا به هماننسبت رو به زیادت مىگذارد.
اختلاف اول یعنى پشتسر هم در آمدن شب و روز همان عاملى است که امر ساکنینزمین را از نظر حرارت تدبیر مىکند، در روز حرارت اشعه را بر روى زمین مىگستراند، و در شبسرماى ظلمت را، و این اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال مىآورد، و نیز در روز مردمرا براى حرکت و تلاش در امر معاش برمىانگیزد، و در شب همه را براى استراحت و آرامشجمع مىکند، همچنانکه قرآن کریم در این باره مىفرماید: "و جعلنا نومکم سباتا و جعلنااللیل لباسا و جعلنا النهار معاشا" (3) .
و اختلاف دوم عاملى است که فصول چهارگانه سال را ترسیم و امر آذوقه و ارزاق راتدبیر مىکند همچنانکه قرآن کریم مىفرماید: "و قدر فیها اقواتها فى اربعه ایام سواءللسائلین" (4) .