در حماسه شاعر با داستان هایی شفاهی سروکار دارد که در آن ها شرح پهلوانی ها، عواطف و احساسات مختلف مردم یک روزگار و مظاهر میهن دوستی و فداکاری و جنگ با قباهی ها و سیاسی ها آمده است. هر حماسه باید دارای سه زمینه ی «داستانی»، « قهرمانی »، « ملی » باشد.
حماسه طبیعی :
منظومه های حماسه طبیعی عبارت است از نتایج افکار و علایق و عواطف یک ملت که در طی قرن برای بیان وجوه عظمت و نبوغ آن قوم است. این نوع حماسه ها سرشار از یاد جنگ ها پهلوانانی ها، جان فشانی ها و در عین حال لبریز از آثار تمدن و مظاهر روح و فکر مردم یک کشور در قرن های معینی از ادوار ایشان است که معمولاً از آن ها بود و رهایی پهلوانی تغییر می کنیم.
در منظومه های حماسی شاعر به ابداع و آفرینش توجهی ندارد بلکه داستان های مدون کتبی یا شفاهی را که ظاهراً بعضی وقایع خارجی سرچشمه گرفته اند با قدرت شاعرانه ی خویش نقل می کند. نمونه هایی از حماسه طبیعی می توان نبرد رستم و اشکبوس و شاهنامه ابوالقاسم فردوسی را در ادب فارسی نام برد.
حماسه مصنوع
این نوع حماسه تقلیدی از حماسه است. در تدوین حماسه مصنوع همه افراد یک قوم یا ملت دخالت ندارند بلکه فقط شاعر آن را می سراید و در آن به جای آفرینش حماسه به بازآفرینی حماسه می پردازند.
در حماسه مصنوع شاعر با داستان های پهلوانی و معینی سروکار ندارد بلکه خود به ابداع و ابتکار می پردازد و داستانی را به وجود می آورد در این حماسه ها شاعران آزاد و مختارند با رعایت قواعد و قوانینی که ناظر بر شعر حماسی است به دل خواه موضوع داستان خود را ابداع کنند تخیل خویش را در آن وارد کنند.
برای نمونه می توان سروده ی ویرژیل شاعر روم باستان و سفرنامه حمدالله مستوفی در زبان فارسی را نام برد.
از کتاب زبان و ادبیات فارسی 1 و2 عمومی دوره پیش دانشگاهی.
درس مشترک کلیه رشته استفاده شده در فصل دوم و سوم و صفحه 15
رستم و اشکبوس
1- دلیری کجا نام او اشکبوس همی برخروشید بر سان کوس
دلاوری که نام او اشکبوس بود مانند طبل فریاد کشید.
2- بیامد که جوید ز ایران نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گرد
به طرف ایران آمد برای جنگیدن که سر هم نبرد خودش را به خاک بمالد.
3- بشد تیز رهام با خود و گبر همی گرد رزم اندر آمد به ابر
رهام خیل سریع با کلاه خود و زره جنگی به طرف میدان رفت آنقدر جنگ شدت داشت که مانند گردی از زمین بلند شد.
4- برآویخت رهام با اشکبوس برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
رهام با اشکبوس گلاویز شد و صدای شیپور و طبل جنگی از هر دو سپاه بلند شد.
5- به گرز گران دست برد اشکبوس زمین آهنین شد سپهر آبنوس
اشکبوس گرز سنگین خود را به دست گرفت زمین مثل آهن سخت شد و آسمان پر از گرد و غبار شد.
6- برآمیخت رهام گرز گران غمی شد پیکار دست سران
رهام گرز سنگین خود را گلاویز کرد و دست هر دو از نبرد با گرزهای سنگین خسته شد.
7- چو رهام گشت از کشانی ستوه بپیچید زو روی و شد سوی کوه
هنگامی که رهام از کشانی به ستوه آمد رویش را از او برگرداند و به طرف کوه فرار کرد.
8- ز قلب سپاه اندر آشفت توس بزد اسب کاید بر اشکبوس
توس از وسط سپاه خشمگین شد اسبش را به حرکت درآورد و به جنگ اشکبوس رفت.
9- تهمتن برآشفت و با توس گفت که رهام را جام باده ست جفت
رستم خشمگین شد و به توس گفت رهام همیشه اهل بزم و شرابخواری است.
10- تو قلب سپه را به آیین بدار من اکنون پیاده کنم کارزار
تو مرکز سپاه را منظم کن من همین حالا بدون اسب به جنگیدن می روم ( جنگ را شروع می کنم ).
11- کمانِ به زه را با زو فکند به بند کمر بر، بزد تیر چند
کمانی که آماده تیراندازی بود به بازو انداخت و به بند کمرش چند تا تیر گذاشت.
12- خروشید که ای مردم رزم آزمای هماوردت آمد مشو بازجای
فریاد زد : که ای مرد جنگی حریفت آمد فرار نکن.
13- کشانی بخندید و خیره بماند عنان را گران کرد و او را بخواند
کشانی خنده ای کرد و حیرت زده شد دهانه ی اسب را کشید و او را نگه داشت.
14- بدو گفت خندان که نام تو چیست؟ تن بی سرت را که خواهد گریست؟
در حالی که رستم را مسخره می کرد سوال کرد که نام تو چیست؟ برای تن بی سر تو چه کسی می خواهد گریه کند؟
15- تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی کزین پس نبینی تو کام
رستم به او این طور جواب داد که پس از این نام مرا چرا می پرسی زیرا تو زنده نمی مانی.
16- مرا مادرم نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
مادرم مرا اجل تو قرار داده و روزگار مرا پتکی بر کلاه خود تو قرار داده است.
17- کشانی بدو گفت بی بارگی به کشتن دهی سر به یکبارگی
کشانی به رستم گفت بدون اسب خودت را یکباره به کشتن می دهی.
18- تهمتن چنین داد پاسخ بدوی که ای بیهده مرد پرخاش جوی
رستم این طور به او جواب داد که ای مرد پرحرف جنگجو.
19- پیاده ندیدی که جنگ آورد سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
مرا ندیده ای که پیاده جگ کنم و سر دلاوری را به سنگ بزنم و او را نابود کنم.
20- به شهر تو شیر و پلنگ و نهنگ سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
در کشور تو وقتی دلاوران به جنگ می آیند سواره می آیند ؟
21- هم اکنون تو را ای نبرده سوار پیاده بیاموزمت کارزار
همین حالا تو را ای سوار دلیر پیاده جنگ کردن را به تو خواهم آموخت.
22- پیاده مرا زان فرستاد توس که تا اسب بستانم از اشکبوس
از این جهت توس مرا پیاده فرستاد که اسب اشکبوس را بگیرم.
23- کشانی پیاده شود همچو من بدو روی خندان شوند انجمن
وقتی اسب تو را گرفتن تو هم مثل من پیاده می شوی آنوقت سپاهیان به تو خواهند خندید.
24- پیاده به از چون تو پانصد سوار بدین روز و این گردش کارزار
پیاده ای چون من در این صحرا و جنگ بهتر است از پانصد تا سواره ای مثل تو.
25- کشانی بدو گفت : با تو سلیح نبینم همی جز فسوس و مزیح
کشانی به رستم گفت: اسلحه ی تو کجاست برای تو چیزی جز مسخره کردن و شوخی کردن نمی بینم.
26- بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون سر آری زمان
رستم به او گفت تیرو کمان را نگاه کن زیرا هم اکنون روزگارت به سر می آید.
27- چو نازش به اسب گران مایه دید کمان را به زه کردو اندر کشید
وقتی که افتخار و نازیدن او را به اسبش دید تیر را به کمان نهاد و رها کرد.
28- یکی تیر زد بر اسب اوی که اسب اندرد آمد ز بالا به روی
تیری به پهلوی اسب او زد که اسب او از بالا به زمین خورد.
29- بخندید رستم به آواز گفت که بنشین به پیش گران مایه جفت
رستم با صدای بلند خندید و گفت : که پیش دوست عزیزت بنشین.