روانش شناسان در تعریف هیجان و عاطفه اختلاف نظر دارند زیرا هرکدام در تعریف خود ، زاویه ای از آن را در نظر می گیرد . چنان که بعضی از ایشان به منشأ و دگرگونی هیجان توجه دارند ، برخی جنبه های عضوی آن را مورد توجه قرار می دهند ، و گروهی نیز می خواهند ماهیت هیجان و عاطفه را به فطری و فرهنگی تقسیم کنند .
دریور (J. Drever) مهمترین صفات مشترک بین همه نظریات مختلف درباره ی تعریف هیجان و عاطفه را چنین خلاصه می کند : هیجان، حالت روان شناختی پیچیده ای است که علائم عضوی آن را در اختلال تنفس ، افزایش ضربان قلب ، واختلال ترشح هرمونهای ظاهر می شوند . و علائم روانشناختی آن به صورت اصطراب و آشفتگی آشکار می شوند و گاهی این اضطراب ، فرد را رفتار خاصی که موجب کاهش تنش (tension) روانی او می شود وادار می کند . و گاهی نیز هیجان بقدری شدید و تند است که فعالیت ذهنی شناختی را به تمویق می اندازد . به طور کلی ، پیدایش هیجان دلیل بر این است که هماهنگی و سازگاری امیال موجود زنده با محیط ، بهم خورده و از بین رفته است . این تغییر و از دست رفتن تعادل ، یا بعد از ادراک حسی است مانند ترس از یک حیوان درنده یا مواجه شدن با یک حادثه فجیع ؛ یا بعد از تصور و یادآوری آن مانند تصور و به یادآوردن اندام آن حیوان یا جریان حادثه. از این رو ، می توانیم گفت که تغییرات ناگهانی که بعد از یک ادراک حسی یا تصور و یادآوری آن در رفتار فرد پیدا می شوند و با اضطراب بدنی همراهند « هیجان» نامیده می شوند .
علائم عمومی هیجان
هیجان ها با علامت ها و مظاهر عمومی عضوی داخلی و خارجی و واکنش های زبانی صوتی و لفظی مشخص می شوند :
علامت های عمومی بدنی ( داخلی ) مانند سرعت ضربان قلب ، بالا رفتن فشار خون ، سرعت تنفش ، به هیم خوردن عمل دستگاه گوارش ، و خشک شدن دهان . اغلب این اضطراب های داخای نتیجه پیدایش اختلال در عمل اعصاب سمپاتی است . علائم ظاهری بدنی ( خارجی ) مانند لرزش شدید که با ترس یا خشم همراه است ، بیداری و بدخوابی جست و خیز هنگام شادی ، گریه موقع غمگینی ، و استفراغ برای اظهار تنفر .
علامت ها و واکنش های کلامی ( صوتی و لفظی ) مانند فریاد ، آه کشیدن ، یا گفتن عبارت هایی که شادی یا غمگینی ، و را آشکار می سازند .
خصایص هیجان های کودک
هیجان های کودک با خصایص زیر از حالات هیجانی بزرگسالان ممتاز می شوند :
1- سرعت و زود گذری . حالت هیجانی در کودکان ، به سرعت آغاز و با همان سرعت پایان می یابد بدون اینکه هراسی به دنبال داشته باشد . به تدریج در اثر رشد و تکامل که فهم کودک و کنترل تعبیر افزایش می یابد عمق و دوام هیجان ها نیز زیاد می شود .
2- شدت و انفجار . هیجانهای کودک ، شدید و تند می شوند بطوری که او میان امور ارزنده و بی ارزش ، تشخیص نمی دهد . چنانکه وقتی او را از بیرون رفتن ، مانع شوند گریه می کند همچنان که هنگام چیدن ناخن هایش به گربه می افتد . هم چنین ، وقتی به او سیبی بدهند به همان میزان شاد می شود که برایش سه چرخه ای بخرند . به تدریج در اثر رشد و تربیت از این شدت ، کاسته می شود .
3- کثرت . هیجانهای کودک متعددند و او در بیشتر اوضاع و احوال ، با بازتابهای هیجانی پاسخ می دهد ، ولی رفته رفته یاد می گیرد که از واکنش های غیر هیجانی استفاده کند .
4- دگرگونی . کودک _ چنانکه بالاتر گفته شد – در هیجانهای خود ، به یک رنگ و حالت ، ثابت نمی ماند . بدین معنا در حالی که می خندد بلافاصله گریه می کند . از این رو ، می توان گفت که کودک خشمناک می شود تا بخندد و می خندد تا بترسد ... همچنین علامتهای شادی در چهره او مشاهده می شوند در صورتی که چشمانش پر از اشک گریه است .
5- امکان تشخیص فوری رفتار. رفتار کودک را به آسانی می توان از حالات هیجانی او شناخت برعکس بزرگسالان که می توانند بیشتر هیجان های خود را پیهان کنند .
6- کوتاهی مدت . هیجان های کودک بیش از چند دقیقه طول نمی کشد و فوراً پایان می یابند ، زیرا کودک می تواند با اعمال ظاهری ، هیجانهای خود را نشان دهد .
7- تکرار . واکنش های هیجانی کودک ، بیشتر تکراری هستند ولی به تدریج که رشد و تکامل می یابد ، می تواند در اثر یادگیری ، با اوضاع سازگاری کند و واکنش های گوناگون نشان دهد .
8- ناهمانندی . اگر در حالات هیجانی کودکان مختلف دقت کنیم می بینیم که وامنش های هیجانی ایشان با یکدیگر متفاوتند . در نوزادان ، هیجان ها همانند به تدریج که بزرگ می شوند و یادگیری و محیط در آن ها تأثیر می کنند رفتارهای هیجانی شان جنبه ی فردی پیدا می کنند و هر کودک دارای واکنش های خاص می شود . مثلاً یک کودک وقتی می ترسد فرار می کند ، دیگری پشت سر مادرش پنهان می شود ، و سومی فقط گریه می کند .
9- تغییر در تعبیر هیجانی . کودک خردسال هرچه را هر وقت که خواست ، می خواهد بدون اینکه به زیان خود یا دیگران توجه کند . مثلاً مقتی خشمناک می شود دیگر منتظر نخواهد بود که خشم خود را در زمان و مکانش اظهار نماید . همینکه بر سن کودک افزوده می شود می تواند رفتارهای هیجانی خود را – در اثر یادگیری و محیط – کنترل کند .
برت (C. Burt) روان شناس معاصر انگلیسی در تحقیق آماری خود درباره ی غرایز ثابت کرد که همه هیجانها از هیجان عمومی سرچشمه می گیرند و بتدریج به صورت هیجانهای مختلف درآمده رنگ اختصاصی پیدا می کنند و ما از آنها به نامهای خاص : ترس ، محبت ، خشم و ... تعبیر می کنیم .
تحقیقات شارمن (M. Sharman) و بریدجز (K.M.B. Bridges) نتایج عمده تحقیقات برت را تأیید کردند و جنبه ها و علامت های اساسی رشد هیجانی کودکان را روشن ساختند که این نتایج را می توان چنین خلاصه کرد : همه هیجان های نوزاد ، ابتدا یه شکل هیجان عمومی ظاهر می شوند ، در سه ماهگی احساس خوشحالی و فشار پیدا می شود ، در شش ماهگی نفرت و خشم نشان می دهد ، در پایان یک سالگی احساس محبت آغاز می شود ، و در نیمه دوم دو سالگی هیجان سررور و خودخواهی شکل می گیرد و بدین ترتیب ، هیجانهای کودک رشد و تکامل پیدا می کنند و در پایان دو سالگی حالات مهم زندگی هیجانی کودک با همه نشانه های خود ظاهر می شوند . بنابراین ، هیجان های کودک – چنانکه بالاتر اشاره شد – ابتدا عمومی و مبهم هستند و بتدریج انواع آنها مشخص می شوند .
در دو سالگی فعالیت هیجانی کودک به طور قابل ملاحظه ای افزایش می یابد زیرا در این دوره می تواند با افراد دیگر مستقیماً ارتباط پیدا کند . در پایان سال سوم ، فعالیت هیجانی کودک به حد نهایی می رسد بطوری که می توان گفت هر تجریه ی هیجانی که کودک در این سن کسب می کند به اندازه ای قوی و زنده است که تکرار آن به همین قوت و زنده بودن در زندگی آینده اش غیر ممکن می باشد . در همین مرحله است که نوع هیجان کودک مرتباً تغییر می یابد چنانکه در حالی که می خندد فوراً و به سرعت به یک حالت دیگر مثلاً گریه و از گریه به خنده ، از خشم به شادی و از ترس به اطمینان خاطر منتقل می شود . لکن از این به بعد ، به تدریج از شدت و تندی هیجانهای کودک کاسته می شود و او به تکمیل تجارب هیجانی خود می پردازد و انواع گوناگون آنها را به هم مربوط می کند . در نتیجه ، یک عده از هیجانهای او درباره ی یک موضوع معین ، جمع می شوند و به این ترتیب ، به تکوین « عادت هیجانی » یا « عاطفی » (emotion) آغاز می کند . بدون شک نخستین عاطفه کودک به مادر یا کسی که جانشین او باشد مربوط می شود و شاید به همین علت است که همه روانشناسان ، مادر را تنها فرد صلاحیتدار برای تربیت کودکان می دانند .
همینکه کودک به پنج سالگی می رسد زندگی هیجانی او ثبات و استقرار می یابد . در همین سن است که کودک از مادر و سایر بزرگسالان جدا می شود و به عالم خاج مخصوصاً جهان کودکان متوجه می شود تا به وسیله نیازهای خود را ارضا کند و نیز به مقایسه خود با آنها می پردازد .
بتدریج ، عاطفه کودک که کاملاً به خودش متوجه بود یا در خودش متمرکز بود کاهش می یابد و به کودکان دیگر و فعالیت های آنها متوجه می شود . کودک در این مرحله ، معمولاً به تشکیل گروه های کوچک و کم دوامی آغاز می کند و بدین ترتیب ،«شعور جمعی» (group consciousness) کودک برای سازگار ساختن ارتباط های عاطفی خود با افراد گروه ، رشد و گسترش می یابد . او به سرعت ، رفتار پرخاشگرانه رقابت را یاد می گیرد .
به طور کلی ، در هفت سال اول زندگی ، هیجانها و عواطف کودک – چنانکه گفته شد – تشکیل می یابد و حالت استقرار به خود می گیرند .کودک به تقلید از رفتار بزرگسالان و همسالان متمایل می شود . از آنچه ایشان می ترسند او نیز می ترسد . مانند آنان خشمناک می شود و اظهار خشم و به هر رفتار مهر انگیز نسبت به خود ، واکنش نشان می دهد . در همین مرحله با مادر یا همبازیهایش همدردی می کند و می خواهد در مسائل خانگی و امور مربوط به دوستانش اظهار نظر کند .
کودک در سن های مدرسه ای نیازمند آزادی فعالیت و تصمیم است و از اینکه والدین در کارهای او دخالت کنند ناراحت می شود . اگر چنانچه میلی از امیال او از طرف بزرگسالان سرکوب شود موجب کج خلقی ، اخم و ترشرویی یا دمدمه کردن او می شود .