تحقیق مقاله پیامبر اکرم از کودکی تاوفات

تعداد صفحات: 36 فرمت فایل: word کد فایل: 3716
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: تحقیق مقاله زندگینامه مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۶,۶۰۰ تومان
قیمت: ۴,۵۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله پیامبر اکرم از کودکی تاوفات

    تولد و کودکی

    بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز 17 ربیع الاول ( برابر 25آوریل 570
    میلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود.

    پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه ) چشم از جهان
    فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد "
    آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های  بزرگ مکه " آمنه " پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای  به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهای شهر پرورش یابد . " حلیمه " زن پاک سرشت مهربان به این کودک نازنین که قدمش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونی  شده بود ، دلبستگی زیادی پیدا کرده بود و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمی کرد. کسی نمی دانست این کودک یتیم که دایه های دیگر از گرفتنش پرهیز داشتند ، روزی و روزگاری پیامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا
    پایان روزگار با عظمت و بزرگی  بر زبان میلیونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها
    با صدای بلند برده خواهد شد ، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود .
    " حلیمه " بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگی 
    رسیده بود به مکه باز گردانید . دو سال بعد که " آمنه " برای دیدار پدر و مادر و
    آرامگاه شوهرش عبد الله به مدینه رفت ، فرزند دلبندش را نیز همراه برد . پس
    از یک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربین راه ، در محلی بنام
    " ابواء " جان به جان آفرین تسلیم کرد ، و محمد در سن شش سالگی از پدر و مادر
    هر دو یتیم شد و رنج یتیمی در روح و جان لطیفش دو چندان اثر کرد .
    سپس زنی به نام ام ایمن این کودک یتیم ، این نوگل پژمرده باغ زندگی را
    همراه خود به مکه برد . این خواست خدا بود که این کودک در آغاز زندگی از پدر و
    مادر جدا شود ، تا رنجهای  تلخ و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در
    بوته آزمایش قرار گیرد ، تا در آینده ، رنجهای انسانیت را به واقع لمس کند و
    حال محرومان را نیک دریابد .

    از آن زمان در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش یافت . " عبد المطلب " نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود که آثار بزرگی در پیشانی  تابناکش ظاهر بود ، مهربانی  عمیقی نشان می داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، " محمد " از سرپرستی  پدر بزرگ نیز محروم شد . نگرانی " عبد المطلب "
    در واپسین دم زندگی بخاطر فرزند زاده عزیزش محمد بود . به ناچار " محمد " در سن
    هشت سالگی به خانه عموی خویش ( ابو طالب ) رفت و تحت سرپرستی عمش قرار
    گرفت . " ابوطالب " پدر " علی " بود .

    ابو طالب تا آخرین لحظه های عمرش ، یعنی تا چهل و چند سال با نهایت لطف
    و مهربانی  ، از برادرزاده عزیزش پرستاری و حمایت کرد . حتی در سخت ترین
    و ناگوارترین پیشامدها که همه اشراف قریش و گردنکشان سیه دل ، برای نابودی 
    " محمد " دست در دست یکدیگر نهاده بودند ، جان خود را برای حمایت برادر
    زاده اش سپر بلا کرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را ناشنیده گرفت .

    نوجوانی و جوانی

    آرامش و وقار و سیمای متفکر " محمد " از زمان نوجوانی در بین همسن و
    سالهایش کاملا مشخص بود . به قدری ابو طالب او را دوست داشت که همیشه
    می خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمی 
    او را آزار دهد .

    در سن 12سالگی بود که عمویش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتی - که
    آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . درهمین سفر در محلی به نام " بصری "
    که از نواحی شام ( سوریه فعلی ) بود ، ابو طالب به " راهبی " مسیحی که نام وی 
    " بحیرا " بود برخورد کرد . بحیرا هنگام ملاقات محمد - کودک ده یا دوازده
    ساله - از روی نشانه هایی که در کتابهای مقدس خوانده بود ، با اطمینان دریافت
    که این کودک همان پیغمبر آخر الزمان است .

    باز هم برای اطمینان بیشتر او را به لات و عزی - که نام دو بت از بتهای 
    اهل مکه بود - سوگند داد که در آنچه از وی  می پرسد جز راست و درست بر زبانش
    نیاید . محمد با اضطراب و ناراحتی گفت ، من این دو بت را که نام بردی دشمن
    دارم . مرا به خدا سوگند بده !

    بحیرا یقین کرد که این کودک همان پیامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسی 
    و چیزی عقیده ندارد . بحیرا به ابو طالب سفارش زیاد کرد تا او را از شر دشمنان
    بویژه یهودیان نگاهبانی کند ، زیرا او در آینده مأموریت بزرگی به عهده خواهد
    گرفت .

    محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند . در این دوران که برای افراد عادی ،
    سن ستیزه جویی و آلودگی به شهوت و هوسهای زودگذر است ، برای محمد جوان ، سنی 
    بود همراه با پاکی ، راستی و درستی ، تفکر و وقار و شرافتمندی و جلال . در راستی 
    و درستی و امانت بی مانند بود . صدق لهجه ، راستی  کردار ، ملایمت و صبر و حوصله
    در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود . از آلودگیهای  محیط آلوده مکه بر کنار ،
    دامنش از ناپاکی بت پرستی پاک و پاکیزه بود بحدی  که موجب شگفتی همگان شده
    بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود که به " محمد امین " مشهور گردید . " امین "
    یعنی درست کار و امانتدار .

    در چهره محمد از همان آغاز نوجوانی و جوانی  آثار وقار و قدرت و شجاعت و
    نیرومندی آشکار بود . در سن پانزده سالگی در یکی  از جنگهای قریش با طایفه
    " هوازن " شرکت داشت و تیرها را از عموهایش بر طرف می کرد . از این جا می توان
    به قدرت روحی و جسمی محمد پی برد .

    این دلاوری بعدها در جنگهای اسلام با درخشندگی  هر چه ببیشتر آشکار می شود ،
    چنانکه علی ( ع ) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد ( ص ) گفت :
    " هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار می شد ، به رسول خدا پناه می بردیم و
    کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود " با این حال از جنگ و جدالهای بیهوده و
    کودکانه پرهیز می کرد .

    عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستی بود . افراد یا قبیله ها بتهایی از
    چوب و سنگ یا خرما می ساختند و آنها را می پرستیدند . محیط زندگی محمد به فحشا و
    کارهای زشت و می خواری و جنگ و ستیز آلوده بود ، با این همه آلودگی محیط ،
    محمد هرگز به هیچ گناه و ناپاکی آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستی همچنان
    پاک ماند .

    روزی ابو طالب به عباس که جوانترین عموهایش بود گفت :
    " هیچ وقت نشنیده ام محمد ( ص ) دروغی بگوید و هرگز ندیده ام که با بچه ها
    در کوچه بازی کند " . از شگفتیهای جهان بشریت است که با آنهمه بی عفتی و بودن زنان و مردان آلوده در آن دیار که حتی به کارهای زشت خود افتخار می کردند و زنان بدکار بر
    بالای بام خانه خود بیرق نصب می نمودند ، محمد ( ص ) آنچنان پاک و پاکیزه زیست
    که هیچکس - حتی دشمنان - نتوانستند کوچکترین خرده ای بر او بگیرند . کیست که
    سیره و رفتار او را از کودکی تا جوانی و از جوانی تا پیری بخواند و در برابر
    عظمت و پاکی روحی و جسمی او سر تعظیم فرود نیاورد ؟ !

    یادی از پیمان جوانمردان یا ( حلف الفضول  (

    در گذشته بین برخی از قبیله ها پیمانی به نام " حلف الفضول " بود که پایه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بیچارگان بود و پایه گذاران آن کسانی بودند که اسمشان " فضل " یا از ریشه " فضل " بود . پیمانی  که بعدا عده ای از قریش بستند هدفی جز این نداشت

     یکی از ویژگیهای این پیمان ، دفاع از مکه و مردم مکه بود در برابر دشمنان
    خارجی . اما اگر کسی غیر از مردم مکه و هم پیمانهای  آنها در آن شهر زندگی می کرد
    و ظلمی بر او وارد می شد ، کسی به دادش نمی رسید . اتفاقا روزی مردی از قبیله بنی 
    اسد به مکه آمد تا اجناس خود را بفروشد . مردی از طایفه بن سهم کالای او را خرید
    ولی قیمتش را به او نپرداخت . آن مرد مظلوم از قریش کمک خواست ، کسی به
    دادش نرسید . ناچار بر کوه ابو قبیس که در کنار خانه کعبه است ، بالا رفت و
    اشعاری درباره سرگذشت خود خواند و قریش را به یاری  طلبید . دادخواهی او عده ای 
    از جوانان قریش را تحت تأثیر قرار داد . ناچار در خانه عبد الله پسر جدعان جمع
    شدند تا فکری به حال آن مرد کنند . در همان خانه که حضرت محمد ( ص ) هم بود
    پیمان بستند که نگذارند به هیچکس ستمی شود ، قیمت کالای آن مرد را گرفتند و به
    او برگرداندند. بعدها پیامبر اکرم ( ص ) از این پیمان ، به نیکی یاد می کرد . از
    جمله فرمود : " در خانه عبد الله جدعان شاهد پیمانی  شدم که اگر حالا هم - پس از
    بعثت به پیامبری - مرا به آن پیمان دعوت کنند قبول می کنم . یعنی حالا نیز به
    عهد و پیمان خود وفادارم " .

    محمد ( ص ) در سن بیست سالگی به این پیمان پیوست ، اما پیش از آن -
    همچنان که بعد از آن نیز - به اشخاص فقیر و بینوا و کودکان یتیم و زنانی 
    که شوهرانشان را در جنگها از دست داده بودند ، محبت بسیار می کرد و هر چه
    می توانست از کمک نسبت به محرومان خودداری نمی نمود . پیوستن وی نیز به این
    پیمان چیزی جز علاقه به دستگیری بینوایان و رفع ستم از مظلومان نبود .

    ازدواج محمد ( ص (

    وقتی امانت و درستی محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندی از مردم
    مکه بنام خدیجه دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد
    و عفت و تقوایی  بی نظیر داشت ، خواست که محمد ( ص ) را برای تجارت به شام
    بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) این
    پیشنهاد را پذیرفت . خدیجه " میسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد .
    وقتی " میسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، میسره گزارش سفر
    را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستی محمد ( ص ) حکایتها گفت ، از
    جمله برای خدیجه تعریف کرد : وقتی به " بصری " رسیدیم ، امین برای استراحت زیر
    سایه درختی نشست . در این موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به " امین "
    افتاد . پیش من آمد و نام او را از من پرسید و سپس چنین گفت : " این مرد که
    زیر درخت نشسته ، همان پیامبری است که در ( تورات ) و ( انجیل ) درباره او
    مژده داده اند و من آنها را خوانده ام " . 

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله پیامبر اکرم از کودکی تاوفات

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت