بخش اول
مقدمه
فصل اول
نظریه های شخصیت ، نقشه های ذهن هستند .
هاروی مایندس
مطالعه شخصیت
مطالعه شخصیت
هرکسی شخصیتی دارد
جایگاه شخصیت در تاریخ روان شناسی
مطالعه هشیاری
مطالعه رفتار
مطالعه ناهشیار
مطالعه علمی شخصیت
تعریفهای شخصیت
آنگونه که دیگران ما را می بینند
ویژگی های پایدار
ویژگی های بی نظیر
مطالعه شخصیت
هرکسی شخصیتی دارد
هرکسی شخصیتی دارد ، و شخصیت شما به تعیین محدودیت های موفقیت، خوشی و خرسندی در زندگی شما کمک می کند. ما درباره شخصیت صحبت می کنیم، و اگر بگوئیم که شخصیت شما یکی از مهمترین موهبت های شماست گزافه گویی نکرده ایم. شخصیت شما تا حالا هم به شکل گیری بسیاری از جنبه هی زندگی شما کمک کرده است و در آینده نیز به همین کار ادامه می دهد.
همه چیزهایی را که تاکنون به دست آورده اید ، تمام چیزهایی را که انتظار دارید در شغل خود به دست آورید ، خواه همسر یا والد خوبی باشید و حتی حالت سلامتی عمومی شما می تواند تحت تأثیر شخصیت شما و شخصیت های افرادی که با آنها تعامل دارید قرار گیرد.
چندبار فردی را به عنوان کسی که شخصیتی فوق العاده دارد توصیف کرده اید؟ منظور شما از این توصیف معمولاً این است که وی خوش برخورد و دلپذیر است و به راحتی می توان با او کنار آمد، فردی که ممکن است او را به عنوان دوست ، هم اتاقی یا همکار انتخاب کنید. اگر شما مدیر مؤسسه ای باشید، ممکن است ترجیح دهید که این شخص را استخدام کنید. اگر شما برای سپردن یک تعهد برای رابطه ای شخصی خود را آماده کرده باشید، ممکن است بخواهید با او ازدواج کنید که در این صورت تصمیم خود را طبق برداشتی که شخصیت او داشته اید قرار می دهید.
شما همچنین افرادی را می شناسید که به نظرتان شخصیت وحشتناکی دارند. امکان دارد این گونه اشخاص گوشه گیر، متخاصم ، پرخاشگر ، سرد ، ناخوشایند باشند و کنارآمدن با آنها دشوار باشد. شما آنها را استخدان نخواهید کرد یا به همکاری با آنها علاقه نخواهید داشت و احتمالاً دیگران نیز از آنها دوری می کنند و آنها را منزوی می سازند.
شخصیت شما می تواند انتخابهای شما را محدود کند یا آنها را گسترش دهد و مانع از سهیم شدن شما در تجربه های خاص با دیگران شود یا شما را قادر سازد تا اکثر این تجربه ها را داشته باشید. شخصیت می تواند برخی از افراد را ملزم و محدود کند و دیگران را در معرض تجربیات جدید قرار دهد.
در حالی که شما درباره شخصیت دیگران داوری می کنید، آنها نیز داوری های مشابهی درباره شما می کنند. این قضاوتهای دو جانبه که هم زندگی فرد داوری شده و هم داور را شکل می دهد ، هربار که با یک موقعیت اجتماعی روبرو می شویم که ما را ملزم به تعامل با دیگران می کند، بارها تکرار می شوند. البته ، تعداد و تنوع موقعیت اجتماعی که مشتاقانه در آن شرکت می کنید نیز توسط شخصیت شما تعیین می شود ، مثل مردم آمیزی یا کمرویی نسبی شما. درست همانگونه که بدون تردید شما تصویر روشنی از شخصیت کلّی خود دارید، می دانید که آن عامل را در کجا ارزیابی کنید.
جایگاه شخصیت در تاریخ روان شناسی
چون مطالعه شخصیت برای درک ماهیت انسان اهمیت زیادی دارد ، امکان دارد تصور کنید که همیشه جایگاه برجسته ای در روان شناسی داشته است. ولی در مدت بیش از نیمی از تاریخ روان شناسی به عنوان یک علم ، روان شناسان توجه نسبتاً کمی به شخصیت داشته اند.
روان شناسی به صورت یک علم مستقل و عمدتاً آزمایشی ، از ترکیب اندیشه هایی از فلسفه و فیزیولوژی ، پیدا شده است. تولد این رشته علمی بیش از یک قرن پیش در آلمان و به طور عمده با کار ویلهلم وونت[1] واقع شد که اولین آزمایشگاه روان شناسی را در سال 1879 در دانشگاه لایپزیگ[2] بنا نهاد.
مطالعه هشیاری [3]
علم نوین روان شناسی بر تجزیۀ تجربۀ هشیار به عناصر آن تمرکز نمود و روش آن از رویکردی الگوبرداری شد که توسط علوم طبیعی به کار برده می شد. به نظر می رسید که فیزیک و شیمی اسرار جهان مادی را با کاهش مواد آن به عناصر بنیادی و تحلیل نمودن آنها بررسی می کردند. اگر می توان جهان مادی را به وسیله تجزیه نمودن آن به عناصر فهمید، چرا نتوان ذهن یا دنیای ذهنی را به همین شیوه مطالعه کرد؟
وونت و روان شناسان دیگر زمان وی که به مطالعه ماهیت انسان
می پرداختند به شدت تحت تأثیر رویکرد علوم طبیعی قرار داشتند و آن را در مطالعه ذهن به کار بردند چون این پژوهشگران خود را به روش آزمایشی محدود کردند، تنها آن فرایند های ذهنی را مودر مطالعه قرار دادند که ممکن بود تحت تأثیر محرکهای بیرونی قرار داشته باشند و بتوان آنها را توسط آزمایشگر دستکاری و کنترل کرد. در این رویکرد روان شناسی آزمایشی، جایی برای موضوع پیچیده و چند وجهی مثل شخصیت وجود نداشت. شخصیت ، با موضوع مطالعه و یاروشهای روان شناسی نوین سازگاری نداشت.
مطالعه رفتار
در اوایل دهه قرن بیستم ، روان شناس آمریکایی، جان بی واتسون[4] دردانشگاه جان هاپکینز در شهر بالتیمور ، انقلابی را علیه کار ویلهلم وونت به وجود آورد. جنبش واتسون که رفتار گرایی نامیده شد، با تمرکز وونت بر تجربه هشیار به مخالفت برخاست. واتسون که بیشتر از وونت شیفته رویکرد علوم طبیعی بود اعلام داشت که اگر قرار باشد روان شناسی به صورت یک علم درآید، باید تنها بر جنبه های ملموس ماهیت انسان تمرکز کند که به توان آن رادید، شنید، ثبت و اندازه گیری کرد. فقط رفتار آشکار ، و نه هشیاری
می تواند موضوع موجّه و مجازِ روان شناسی باشد.
واتسون گفت، هشیاری را نمی توان دید یا آن را آزمایش کرد. بنابراین ، همانند مفهوم روح فیلسوفان، هشیاری برای علم بی معنی است. روان شناسان فقط باید آنچه را که می توانند ببینند ، دستکاری کنند و اندازه بگیرند، مطالعه کنند و آن، محرکهای بیرونی و پاسخهای رفتاری آزمودنی به آنهاست . بنابر نظر واتسون، هر آنچه را که در درون شخص پس از معرفی محرک و قبل از دادن پاسخ رخ می دهد، نمی توان دید. از آنجائی که ما فقط می توانیم درباره آن حدس بزنیم، مورد علاقه علم نیست و ارزشی برای آن ندارد.
رفتارگرایی، تصویری ماشینی از انسانها ارائه می دهد، ماشینهای منظمی که به صورت خودکار به محرکهای بیرونی پاسخ می دهند. گفته شده است که رفتارگرایان، مردم را به صورت نوعی ماشین سکه ای[5] می نگرند. محرکها به درون وارد می شوند، و پاسخهای مناسب که از تجربه گذشته آموخته شده اند به بیرون داده می شوند. در این دیدگاه ، شخصیت چیزی بیش از تجمع پاسخهای آموخته شده یا نظامهای عادت نیست، تعریفی که بعداً توسط بی.اف . اسکینر[6] ارائه شد.
بنابراین، رفتارگرایان شخصیت را چیزی که بتوان آن را دید و به صورت عینی مشاده کرد، کاهش دادند و از دید آنها جایی برای هشیاری یا نیروهای ناهشیار وجود نداشت. باوجوداین، نظریه پردازان یادگیری اجتماعی جدیدتر که تبیینهای به دست آمده از رفتارگرایی واتسون و اسکینر را ارائه می دهند، مقداری هشیاری برای شخصیت قایل شده اند.
اگر واتسون و روان شناسان رفتاری اولیه، تمام آن تصورات، احساس ها، و پیچیدگی هایی را که هنگام استفاده از واژه شخصیت وارد ذهن می شوند کنار گذاشتند، پس آنها کجا بودند؟ برای هشیاری که هرگاه بیدار هستید آن را تجربه می کنید چه اتفاقی افتاد؟ آن نیروهای ناهشیار که گاهی اوقات به نظر می رسد ما را وارد به عملی می کنند که احساس می کنیم کنترلی بر آن نداریم، کجا بودند؟
مطالعه ناهشیار
آن جنبه های ماهیت انسان، توسط خط سوم پژوهش، خطی که مستقل از وونت و واتسون پدید آمد مورد بررسی قرار گرفت. آنها توسط زیگموند فروید[7]، در آغاز دهه 1890 بررسی شدند. فروید، پزشکی از وین، اتریش، نظام خود را روان کاوی نامید. روان کاوی و روان شناسی، اصطلاحاتی مترادف یا قابل تبدیل نیستند. فروید از نظر آموزش، روان شناس نبود، بلکه پزشکی بود که حرفه شخصی داشت و با اشخاصی کار می کرد که از آشفتگی های هیجانی رنج می بردند.
با اینکه فروید به صورت یک دانشمند آموزش دیده بود، روش آزمایشی را به کار نبرد. بلکه وی نظریه شخصیت خود را بر اساس مشاهده بالینی بیمارانش به وجود آورد. فروید از طریق جلسات طولانی روان کاوی، تعبیر خلاق خود را مورد آنچه بیماران درباره احساس ها و تجربه های گذشته خود، هم واقعی و هم خیالی به او می گفتند، به کار برد. بنابراین، رویکرد وی با پژوهش آزمایشگاهی دقیقِ عناصر تجربه هشیار یا رفتار، کاملاً متفاوت بود.
گروهی از نظریه پردازان شخصیت با الهام از رویکرد روان کاوی فروید، مفاهیم بی نظیری از ماهیت انسان، خارج از روند کلی روان شناسی آزمایشی، به وجود آوردند. این نظریه پردازان، یعنی نوروان کاوان بر شخص کامل به صورتی که در دنیای واقعی عمل می کند تمرکز نمودند و نه بر عناصر رفتار یا واحد های محرک – پاسخ به گونه ای که در آزمایشگاه روان شناسی بررسی می شد. نوروان کاوان وجود نیروهای هشیار و ناهشیار را پذیرفتند ، در حالی رفتارگرایان تنها وجود آنچه را که می توانستند ببینند قبول کردند. در
که شخصیت در کار خود گمانه ای بودند ، بیشتر بر استنباط هایی متکی بودند که مبتنی بر مشاهدات رفتار بیمارانشان بود تا تحلیل کمّی داده های آزمایشگاهی.
مطالعه علمی شخصیت
پس ما می بیننیم که روان شناسی ازمایشی و مطالعه رسمی شخصیت در دو سنّت جداگانه آغاز شدند که روشهای متفاوتی را به کار می بردند و هدفهای مختلفی را دنبال می کردند. باید توجه داشته باشیم که روان شناسی آزمایشی در سالهای سازنده خود به طور کامل شخصیت را نادیده نگرفت، برخی از جنبه های محدود شخصیت مطالعه می شدند، اما در روان شناسی حوزه تخصصی به نام "شخصیت" به گونه ای که روان شناسی کودک یا روان شناسی اجتماعی بود، وجود نداشت.
تا اینکه در دهه 1930 ، مطالعه شخصیت در روان شناسی آمریکا عمدتاً از طریق کار هنری موری[8] و گوردون آلپورت[9] در دانشگاه هاروارد رسمیّت و نظام یافت. به دنبال تلاشهای اولیه آنها، کتابهای تخصصی پیدا شدند، نشریه ها ایجاد گردیدند، دانشگاهها درسهایی را ارائه دادند و پژوهش ها صورت گرفتند. این فعالیت ها از شناخت فزاینده ای خبر می دادند مبنی بر اینکه برخی از زمینه های مورد علاقه روان کاوان و نوروان کاوان می تواند جذب روان شناسی شود. روان شناسان علمی به این باور رسیدند که امکان مطالعه علمی شخصیت وجود دارد. امروز،روان شناسان آزمایشی از مفاهیم نظریۀ فرویدی و مشتقات آن استفادۀ فزاینده ای می کنند و پیروان سنت روان کاوی، متوجه سودمندیهای رویکرد آزمایشی شده اند. با این حال، ترکیبی از این دو مکتب، رخ نداده است. آنها به طور جداگانه شروع کردند و عمدتاً به همین صورت نیز جدا می مانند.
تعریفهای شخصیت
ما غالباً هنگام توصیف خودمان و دیگران از واژه شخصیت استفاده
می کنیم و همگی معتقدیم که می دانیم معنی آن چیست. شاید حق با ما باشد. یک روان شناس می گوید اگر منظورمان را هنگام استفاده از کلمه "من" بررسی کنیم، می توانیم تصور خوبی از معنی آن داشته باشیم (آدامز، 1954). وقتی می گویید "من"، در اصل همه چیز را درباره خودتان جمع بندی می کنید، مثل دوست داشتن ها، بیزاری ها، ترس ها و محاسن، قوتها و ضعفهایتان. واژه – من – شما را به عنوان یک فرد، به عنوان شخصی جدا از همه افراد دیگر توصیف می کند.
آنگونه که دیگران ما را می بینند
برای اینکه شخصیت را دقیق تر تعریف کنیم، می توانیم به منبع آن نگاهی بیاندازیم. شخصیت از واژه لاتین پرسونا[10] گرفته شده است که به نقابی اشاره دارد که هنرپیشه ها در نمایش به صورت خود میزدند. پی بردن به اینکه چگونه پرسونا به ظاهر بیرونی اشاره دارد یعنی، چهره علنی که به اطرافیانشان نشان می دهیم، آسان است.
بنابراین ، براساس ریشه این کلمه، ممکن است نتیجه بگیریم که شخصیت به ویژگی های بیرونی و قابل مشاهده ما شاره دارد، جنبه هایی که دیگران
می توانند آنها را ببینند. پس شخصیت ما در قالب تأثیری که بر دیگران می گذاریم، یعنی ، آنچه به نظر می رسد که باشیم، تعریف می شود. تعریفی از شخصیت در یکی از واژه نامه های استاندارد با این استدلال موافق است. این تعریف می گوید: شخصیت جنبه آشکار منش فرد به گونه ای که بر دیگران اثر می گذارد است.
اما آیا هنگامی که واژه شخصیت را به کار می بریم تمام منظور ما همین است؟ آیا ما فقط درباره آنچه می توانیم ببینیم یا حالتی که دیگری به نظر ما می رسد حرف می زینم؟ آیا شخصیت تنها به نقابی که بر چهره می زنیم و نقشی که بازی می کنیم اشاره دارد؟ مطمئناً ، وقتی که از شخصیت حرف می زنیم منظورمان چیزی بیشتر از آن است. مقصود ما در نظر داشتن بسیاری از ویژگیهای فرد است، کلیّت یا مجموعه ای از ویژگیهای مختلف که از ویژگی های جسمانی سطحی، فراتر می رود. این واژه، تعداد زیادی از ویژگیهای ذهنی اجتماعی و هیجانی را نیز در برمی گیرد، ویژگیهایی که ممکن است نتوانیم به طور مستقیم ببینیم، که شخص امکان دارد آنها را از ما مخفی نگه دارد، یا ممکن است ما سعی کنیم آنها را از دیگران مخفی نگه داریم.