مقام نهج البلاغه
اَلحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمینَ بارِئِ الخَلائِقِ اَجمَعینَ وَالصَّلوهُ وَالسَّلام عَلی عَبدِ اللهِ مُحَمَّدٍ والِهِ اطّاهِرینَ .
مورد اتفاق است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را از کودکی پیش خود آورده بود و در خانه ی خودش او را تعلیم و تربیت کرد . علی با اخلاق غیر پیغمبر ار همان اول آشنا نشد . راجع به این که چطور شد رسول اکرم علی را از همان اول از عموی خود گرفت و نزد خود آورد و حتی اورا در خلوتگاه عبادت با خود می برد مورخین عللی نوشته اند ؛ بعضی صرفا به موضوع ، جنبه ی حق شناسی و کمک به ابوطالب داده اند . زیرا رسول اکرم خودش در کودکی در تکفل جدش عبدالمطلب بود ، بعد از عبدالمطلب در کفالت عمویش ابوطالب درآمد ، پس ابوطالب از این نظر حق بزرگی بر رسول اکرم داشت ، سالها متکفل مخارج و زندگی رسول اکرم بود . گفته اند رسول اکرم خواست آن خدمتها و زحمت های عمویش ابوطالب را جبران کند ، لا بعد از آنکه خودش صاحب خانه و زندگی شد و عائله تشکیل داد ، فرزند کوچک ابوطالب یعنی علی علیه السلام را از ابوطالب گرفت و متکفل مخارج و تربیت او شد .
بعضی از مورخین نوشته اند سال گرانی و سختی پیش آمد ، رسول اکرم به دو نفر از عموهایش عبّاس و حمزه پیشنهاد کرد که چون ابوطالب تنگدست است و عائله اش زیاد است در کفالت عائله اش شرکت کنیم ؛ رفتند و از ابوطالب خواهش کردند ، ابوطالب گفت : عقیل را بر ای خود بگذارید ، سایر فرزندان مرا هر کدام را می خواهید ببرید ، عباس طالب را و حمزه جعفر را و رسول اکرم علی را گرفتند و با خود بردند . این داستان بدین صورت ، بعید به نظر می رسد حقیقت داشته باشد ، زیرا همه علی را در آن وقت طفل 5 ساله یا 6 ساله نوشته اند و همه نوشته اند که جعفر از علی ده سال بزرگتر بود و عقیل از جعفر 10 سال بزرگتر بود و طالب از عقیل ده سال بزرگتر بود ، بنابراین طالب در آن وقت مردی در حدود 35 ساله و عقیل جوانی تقریبا 25 ساله و جعفر نورسی پانزده ساله بود احتیاج به کفالت داشته باشند . سن حمزه که در این نقل نامش آمده و همچنین سن خود پیامبر اکرم نیز در ان وقت در حدود 35 سال بوده ؛ یعنی با طالب که پسر بزرگ ابوطالب بوده تقریبا هم سن بوده اند . بعضی دیگر از مورخین ، از فرزندان ابوطالب نام طالب را دراین قصه ذکر نکرده اند و همچنین عمو ها نام حمزه را نیاورده اند ، همین قدر گفته اند رسول کرم این مطلب را با عمویش عباس درمیان گذاشته و ابوطالب از تسلیم عقیل امتناع کرد و عباس جعفر را به خانه برد و رسول اکرم علی را . مطابق این نقل ، عباس متکفل جعفر بوده و مطابق نقل اول عباس متکفل طالب بود . این تعارض هم بین دو نقل هست . علیهذا معلوم نیست این داستان اساسی دارد یا ندارد . خصوصا اینکه تکفل رسول اکرم علی علیه السلام را مربوط به یک سال و یا دو سال نیست ، علی تا آخر در خانه ی پیغمبر و تحت تربیت پیغمبر بود و حتی در مواقع عبادت و خلوات عبادت علی را همراه خود می برد . گذشته از همه ی اینها طرز رفتار و محبت و علاقه رسول خدا نسبت به امیرالمومنین در همان دوره ی کودکی می رساندکه رسول اکرم شخصا به علی عنایت مخصوص داشت ، تنها به خاطر حق شناسی از ابوطالب نبود .
ابن ابی الحدید از فضل بن عباس نقل می کند که از پدرم عباس پرسیدم پیغمبر کدامیک از فرزندان خود را از همه بیشتر دوست می داشت ؟ گفت : علی را . من گفتم : من از تو از فرزندانش می پرسم که کدامیک را بیشتر دوست می داشت و تو میگویی علی را از همه بیشتر دوست می داشت ؟! گفت : پیغمبر به اندازه ای که علی را دوست می داشت هیچکدام از فرزندان خود را دوست نمی داشت .
آن عنایت مخصوص پیغمبر به علی از زمان کودکی می رساند که علت اصلی این تکفل و تحت نظر گرفتن نشأت و تربیت حضرت مناسبات معنوی بوده ، او را تربیت می کرد که در آینده همان سمتی را برا او داشته باشد که هارون برای موسی داشت یعنی معین و معاون و کمک و وزیر او بوده باشد . خود علی علیه السلام درباره ی رسول اکرم و تربیت خودش در زیر دست پیغمبر می فرماید :
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ اءَنْ کانَ فَطِیما اءَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلاَئِکَتِهِ، یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ، وَ مَحاسِنَ اءَخْلاقِ الْعالَمِ، لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ وَ لَقَدْ کُنْتُ اءَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الْفَصِیلِ اءَثَرَ اءُمِّهِ، یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ اءَخْلاقِهِ عَلَما، وَ یَأْمُرُنِی بِالاقْتِداءِ بِهِ.[1]
خداوند متعال موجودی غیبی و فرشته ای بزرگ همراه پیغمبرش کرد که او را به فضائل و معالی و مکارم ، شب و روز رهبری و تائید می کرد و من مانند بچه که دنبال مادر می رود ، همیشه او را دنبال می کردم ، هر چه از آن دست از تائید الهی می گرفت از دست دیگر به من بهره می ساند و امر می کرد در عمل به او اقتدا کنم .
این بود نشأت و تربیت و تعلیم علی علیه السلام که برایش شبیه و نظیری نمی توان تصور کرد . او و پیغمبر مانند دو درختی بودندکه از یک ریشه و آب بخورند . تا این اندازه توافق روحی و تشابه اخلاقی داشتند . خودش می فرماید :
و انا من رسول الله کالضوء من الضوء و الذارع من العضد [2]
من و پبغمبر مانند دو درخت توأم بودیم که یک ریشه داشته باشد ، و من برای او مانند ذراع برای بازو بودم .
این یک ریشگی و اتصال و پیوستگی ، در تمام شؤون زندگی امیرالمومنین ظاهر است . سیّد رضی که خطب امیرالمومنین را جمع کرده و اسمش را « نهج البلاغه » گذاشته در مقدمه ی نهج البلاغه در توصیف کلام آن حضرت می گوید :
عَلَیهِ مَسحَهٌ مِنَ العِلمِ الاِلهِیِّ وَ فیهِ عَبقَهٌ مِنَ الکَلامِ النَّبَوِسِّ .
سخنان علی نشانه ای از علم الهی و بویی از سخنان رسول خدا دارد .
این هماهنگی و شباهت و سنخیت که بین کلمات امیرالمومنین و کلمات رسول هست ناشی از همان هم ریشگی و هم اصلی است ، از این است که امیرالمومنین در بوستان رسول اکرم شکفته و آب خورده و رشد کرده است و امیرالمومنین علاوه بر اینکه با رسول خدا قرابت نسبی دارد و همخون است ، قرابت روحی و تربیتی دارد ، دست پرورده ی شخص رسول اکرم است ؛ نه تنها از تعلیمات رسول خدا استفاده کرده ، بلکه مربی خصوصی و خانگی او شخص رسول خدا بوده . نهج البلاغه – که عرض کردم مجموعه ای است از کلمات امیرالمومنین و سید رضی آنها را جمع کرده – گذشته از اینکه آیت فصاحت و بلاغت و سخنوری است و سید رضی که خود مردی ادیب و شاعر بوده به همین منظور آنها را جمع کرده و این نام را یعنی « نهج البلاغه » روی آن گذاشته یک گنجینه ی نفیسی است ازمعارف اسلامی و بعد از قرآن بهترین اثری است که از اسلام در دست است . کلمات امیرالمومنین از همان صدر اسلام مورد عنایت و توجه دوست و دشمن بوده . حتی دشمنان و مخالفان آن حضرت – آنها که اهل {فکر } و فضل و ادب بودند – از توجه و ضبط و حفظ آنها نمی توانستند خود داری کنند .
عبدالحمید ، کتاب معروف و کاتب مروان بن محمد آخرین خلیفه ی اموی بود و اصلا هم اهل شما است ؛ این مرد ضرب المثل بلاغت و فصاحت و نویسندگی است تا آنجا که گفته اند : « بُدِاَتِ الکِتابَهٌ بِعَبدِ الحَمیدِ وَ خُتِمَت بِابنِ العَمید » نویسندگی با عبدالحمید شروع شد و به ابن العمید ختم شد . وقتی که از عبدالحمید می پرسند : « مَا الَّذی خَرّجَکَ فی البلاغه ؟ » چه چیز تو را به این بلاغت رساند؟
گفت : « حفظ کلام الاصع » کلمات اصلع – یعنی علی – را حفظ کردم . ایم مرد همانطور که عرض کردم از نزدیکان امویهاست و اصلا اهل شام است و در عین حال اقرار می کند که اتاد من در این فن علی بن ابی طالب است .
جاحظ در البیان والتّبیین جلد اول ، این جمله را از علی علیه السلام نقل می کنند « قیمَهُ کُلِّ امرِئً ما یُحسِنُهُ » . بعد می گوید اگر در همه ی این کتاب جز این کلمه نبود کافی ، بلکه فوق کفایت بود و بهتری ن سخن آن است که در عین اختصار معنایی عالی در برداشته باشد . می گوید : « و َکَاَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَد البَسَهُ مِنَ الجَلالَهِ وَغَشاهُ مِن نورِ الحِکمَهِ عَلی حَسَبِ نِیَّهُ صاحِبِهِ و تَقوی قائِلِهِ » یعنی مثل این است که خداوند متعال این جمله را با جمله ای از جلالت و نوری از حکمت پوشانیده است و روح و نیت و تقوای گوینده اش در او ظاهر شد است . بعد می گوید : « و اگر سخن از لحاظ معنا عالی و از لحاظ لفظ ، فصیح باشد و تکلف در او به کار نرفته باشد با قلب آدمی آن طور می کند که باران با زمین پاکیزه می کند » . این شخص هم که این تعبیر را می کند از شیعیان و دوستان امیرالمومنین نیست ، بلکه گفته اند : « وَکانَ مائلاً اِلَی النّصب » او را ناصبی شمرده اند .
عدیّ بن حاتم طائی از اصحاب بزرگوار امیرالمومنین است و در صفین در خدمت حضرت بود و سه پسرش به نام طریف و طارف و طرفه شهید شدند ؛ بعد از شهادت امیرالمومنین و انتقال خلافت به معاویه ، یک روز بر معاویه وارد شد ؛ معاویه به او گفت : « یا عَدیُّ أینَ الطَّرَفاتُ » یعنی کو پسرانت طریف و طارف و طرفه ؟ گفت :« قُتِلوا یَومَ صِفّینِ بَینَ یَدَئ عَلیَّ بنِ أبی طالبٍ» در صفین در خدمت علی شهید شدند . معاویه گفت : علی با تو انصاف نداد ، پسران تو را جلو فرستاد کشته شدند و پسران خودش سالم ماندند . گفت : « بَل اَنَا ما انصَفتُ عَلِیّاً اِذ قُتٍلَ وَ بَقیتُ » بلکه من با او انصاف ندادم که او رفت و من ماندم . معاویه گفت : « صِف لی عَلِیّاً » علی را برای من توصیف کن . گفت : مرا معاف بدار . گفت : ممکن نیست . عدی گفت : « کانَ وَاللهِ بَعیدَ المَدی شدیدَ القُوی یَقُولُ عَدلاً و ِیَحکُمُ فَضلاً تَتَفَجَّرُ الحِکمَهُ مِن جَوانِبِه والعِلمُ مِن نَواحیهِ » به منتها درجه از عزت و کرامت بود ، بسیار قوی و نیرومند بود ، به عدالت می گفت و معتقد بود ،و حکمش قاطع بود ، حکمت و علم از اطراف و جوانبش مثل آب که از چشمه می جوشد ، می جوشید .
همین طور به گفته ی خودش ادامه داد و از حالات آن حضرت گفت که اشکهای معاویه جاری شد و با آستینش اشکها را پاک کرد و بعد خودش گفت : « رَحِمَ اللهُ اَبَا الحَسَنِ کانَ کذالِکَ » خدا اباالحسن را بیامرزد ، همین طور بود که تو گفتی . بعد گفت : « فَکَیفَ صَبرُکَ عَنهُ؟ » حالا تو را در فراق او در چه حالی ؟ گفت : « مثل کسی که پسرش را در دامنش سربریده باشند » . دوست و دشمن معترف بود که « تَتَفَجَّرُ الحِکمَهُ مِن جَوانِبِهِ وَالعِلمُ مِن نَواحیهِ » علم و حکمت از اطرافش می جوشد .
نهج البلاغه واقعا کتاب نفیسی است ، گنجینه است ، روح را غذا می دهد ، آرامش و اطمینان می بخشد ، به منزله ی یک دائره المعارفی است ؛ چون موضوعات مختلف دراین کتاب مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار گرفته ، از توحید و صفات باری و نبوت و معاد و آفرینش عالم و تکون انسان ، راجع به اسلام و قرآن و حکمت و فلسفه ی احکام و بعثت خاتم الانبیاء و آثار دعوت رسول اکرم در جهان بیاناتی عالی دارد و علاوه بر اینها مشتمل است بر مواعظ و اخلاقیات ، بر صبر ، شجاعت ، عفت ، تقوا ، استقامت ، همت و اراده ، تفکرو عبرت ، حریت و تهذیب نفس ، منع از عصبیت و نهی از تفاخر ، کبر ، دروغ ، ظلم ، ریا و امثال اینها